بهگزارش خبرنگار فرهنگی مهتاب من از تنسیم، شامگاه جمعه ۲۷ بهمن ماه نشست ادبی « شعر و ادب سیستان» با وجود جمعی از اهالی اندیشه و ادب حوزه ی ایران فرهنگی با مدیریت علیرضا قزوه و اجرای سید مسعود علوی تبار به میزبانی گروه بین المللی هندیران برگزار شد.
در اغاز این نشست سید مسعود علوی تبار شاعر و کارشناس تاریخ و تمدن ملل اسلامی با اشاره به این که سرزمین سیستان چه در افسانه ها و اساطیر و چه در صفحات تاریخ مدام یادآو رشادت ها و جانفشانی ها، و مهد مرزبانان و پهلوانان اسطوره ای و نامی ایران زمین و دیار فرهنگ و ادب و تمدن بوده است، اظهار کرد: شخصیت های مهم و کلیدی بزرگترین شاهکار منظومِ حماسی جهان یعنی شاهنامه ی فردوسی از این منطقه بوده اند. مرزبانان و پهلوانان تاریخی و باستانی ایران همانند سورنا، شاهین بهمن زادگان، و یعقوب لیث صفاری از خاندان های این خاک به منصه ی ظهوری شگرف در تاریخ رسیده اند.
پهلوانانی که بزرگی قوت و شکوه آنان به گونه ای بوده که حتی حسادت و هراس پادشاهان بزرگ و مقتدر زمان خود را بر انگیختند. اسپهبد سورنا در سن ۲۹ سالگی بر تاثییر حسادت و هراس ارد دوم پادشاه اشکانی کشته می بشود و شاهین بهمن زادگان باز به علت هراس و حسادت خسرو پرویز پادشاه ساسانی مسموم و به قتل می رسد.
علوی تبار افزود: در عرصه ی شعر و ادب پارسی نیز زبان فارسی سپس از دویست سال در این منطقه از ایران زبان رسمی اظهار می بشود و اولین سروده ی فارسی از این سرزمین انشاد یافت. هنگامی که یعقوب لیث صفاری سپس از استماع قصیده ای عربی در مدح پیروزی هایش می گوید: «چیزی که من اندر نیابم ، چرا باید او گفت». بنیان تاریخ دویست ساله ی دوری از زبان فارسی، به گفتن زبان رسمی ایرانیان به یکباره فرو می ریزد. جوانمرد سیستانی که به جستوجو استقلال سیاسی ایران و خروج از زیر سلطه ی بنی عباس می بود زبان باستانی و تاریخی فارسی را یکی از الزام های تشکیل این استقلال و عنصری وحدت قسمت در بین اقوام و تیره های گوناگون ایرانی می دانست. مطابق با کتاب «تاریخ سیستان» که در قرن های پنجم تا هشتم هجری نگاشته شده، محمد بن وصیف سجزی دبیر رسائل یعقوب لیث صفاری اولین سروده ی زبان فارسی را با مطلع « ای امیری که امیران جهان…» در مدح یعقوب صفاری، سپس از آن جمله ی مشهور می سراید. از دیگر شاعران پارسی گوی این دوره میتوان به محمد مخلد نیز اشاره داشت که اشعار بسیاری در توصیف یعقوب صفاری دارد.
این کارشناس تاریخ و تمدن تصریح کرد: سرزمین سیستان در ادوار گوناگون شعر و ادب پارسی شاعران و سخن سرایان تعداد بسیاری را به خود دیده است. در قرن پنجم هجری با سخنور نامی و از بزرگترین قصیده سرایان ایران فرخی سیستانی روبه رو می شویم. شاعری که درمورد ی او می گویند: « سخن سهل و ممتنع را در عربی خاص ابو فراس حمدانی می دانند و در فارسی خاص فرخی سیستانی». در قرن های ششم و هفتم با صاحب کتاب مجمع البحرین شمس الدین ابن نصیر سیستانی از برجستگان ادب پارسی روبرو می شویم. و این چنین با شمس الدین مبارک سیستانی که از بزرگان و سرآمدان سخن در عصر خویش بوده است . در این قرن این چنین شاعرِ مداح و قصیده سرا، سید سراج الدین سجزی، ملقب به «مصارع الشعرا» را مشاهده می کنیم که دارای اصالتی سیستانی است. یقیناً سید سراج الدین را برخی از سگزآباد نیشابور می دانند. دراین قرن این چنین با نام فریدالدین سیستانی برخورد می کنیم که او را در حسن و لطافت اشعار ستوده اند.
علوی تبار در ادامه گفتن نمود: امیر حسن بن علاء سجزی از شاعران پارسی گوی هند، متولد شهر بدایون ،و از مریدان نظام الدین اولیا است. که برجسته ترین کتاب در رابطه با مجموعه ی ملفوظات نظام الدین اولیاء، کتاب «فوائدالفؤاد» اوست.مولانا ضیاء الدین برنی صاحب کتاب «تاریخ فیروزشاهی» شرایط آشنایی و دوستی بین امیر حسن بن علاء سجزی و امیر خسرو دهلوی را فراهم آورده و هر سه دوست صمیمی بوده اند. سید محمد مبارک کرمانی درمورد او می گوید: «غزلیات جگر سوز او از چقمق دل های عاشقان، آتش محبت بیرون می آرد و اشعار دلپذیر او راحتی به دلهای سخنوران می رساند».
وی در آخر یادآور شد: معاصر بودن امیر حسن علاء سجزی معروف به سعدی هند با امیر خسرو دهلوی و شهرت او، علتشد به حسن سجزی دقت کافی نشان داده نشود.
این چنین در این نشست که با بداهه نویسی خوشنویسان ایرانی و هندی نظیر مسعود ربانی و آرمان حبیب همراه می بود ادیبان و شاعرانی همچون علیرضا قزوه، عبدالجبار کاکایی، رضا اسماعیلی، امیر عاملی، صادق رحمانی، سید مسعود علوی تبار، بلرام شکلا، مهدی باقرخان، ابراهیم میر، محمد فاطمی منش، سید حکیم بینش، مسلم اسدالله، نغمه مستشار نظامی، شهلا کلبعلی، کبری قالینی نژاد، زینب یوسفی، سارا عبداللهی فر، مهسا ایمانی، نازنین فاطمه صادقی، فرزانه قربانی، فاطمه ناظری، و صبا فیروزی وجود داشتند.
از کشورهای ایران، هند و افغانستان در این محفل برای دیار سیستان و فرهنگ کهن و غنی آن اشعار بسیاری اراعه و قرائت شد که در آخر برخی از این آثار را با هم مرور می کنیم:
عبدالجبار کاکایی
جغرافیای رنج ، تقلای بی امان
آه ای عقاب از نفس افتاده ، سیستان
پیغمبر فلات من ! اغاز قرن شعر
گنج شریف دُر دری را نگاهبان
“یعقوب وار وااسفاها همی زنم”۱
در عصر پاره دوزی “ابریشم و کتان”
در همنشینی سره و ناسره به جبر
در همقطاری حَرَس و دزد کاروان
تو همتبار رستم و طنبور و …ای کوتاه
مسخ عجوزه ای به فریب و دغل ، جوان
تو شهریار محتشمی، تشنه کام آب
“از آب هم مضایقه کردند کوفیان”۲
چون سایبان شاخه ی گز پاکی و صبور
در خشکسال رود عطش نرمی و روان
اسفندیار وار خلاصم کن از دو چشم
تا بیشتر از این نبینمت افسرده، نیم جان
چون داغهای تازه گذشتی به اشک و آه
چون زخمهای قدیمی رسیدی به استخوان
تو کشتزار شور و شرف ، قاف غیرتی
تاریخ را حقیقت محضی، نه داستان
از دودمان زال زر از خویشتن بگو
میدان به دست فاجعه نسپار پهلوان
برگرد با سلاله ی خوشنام زال زر
تاریخ را مصادره کن از دریده گان
یعقوب لیث! از گل و لای زمان درآ
قربانی خلافت جهلیم در جهان
بر گرده ی تو داغ تهمتن تا این مدت هست
لبخند آشکاری و دلشوره ی نهان
دل نیست بی رخ تو مرا “شهرسوخته” ست
این مرغ بال و پر زده را از درت مران
ایران تکیه داده به اسطوره ها، بخند
اسایش عمیق شهیدان ما ، بمان
امیر عاملی
شیران سیستانی ، یاران جاودانی
مهرآوران سرمست، مردان آسمانی
تا سیستان سفر کن ، با پای جان سفر کن
یعنی شجاعانه، تا آسمان سفر کن
رفتیم با رفیقان آن سوی ملک ایران
ایران ماست آنجا ، یعنی که جانِ جانان
رُستم یَلی از آن سو ، جنگاوری علی خو
مردی است مرد میدان، شیری است پر غوغا
“عاشق شوید ور نه کار جهان سر آید”
فریاد عشق بازی از سیستان برآید
اینجا کجاست یاران؟ یک قطعه از بهاران
این خطه ملک ایران، هیچ زمان نشد پریشان
یاران سیستانی ، می باشند یار جانی
توصیف زندگی کن ، با هر زبان که دانی
این مردم دلاور، این ساکنان سنگر
می باشند با تو همراه ،تا لحظه های آخر
با این زبان الکن، توصیف شما چه گویم؟
ابیات شاهنامه می ریزد از سبویم
ده بیت گفتم و نیست ،کافی هزارها بیت
از تو شجاعت از ما ، توصیف عشق با بیت
صادق رحمانی
قربانی شب شدیم مهتاب کجاست؟
آسودگی این دل بیتاب کجاست
ای زابلیان پور رستم زمان است
از فتنه سوال کنید که سهراب کجاست؟
آن فتنهی آشکار کیکاوسان
شد خنجری و نشست در پارهی جان
تو مهرهی بیاراده بودی رستم
تکرار مکن بازی سهرابکشان
سهراب چه بیپرده چه با طنازی!
بازیگر صحنهی نقاباندازی
قربانی یک تبار ِ پنهانکاریم
ای وای از این حقهی رستمبازی
اندوه مرا به گوش ِ صحرا برسان
این واژهی خسته را به فردا برسان
یکپارچه آتش است هامون یارب
این ماهی تشنه را به دریا برسان
آرام و فروتنانه نیلوفر شد
پیچید به گرد خویشتن پرپر شد
آهی شد و آتش شد و افتاد به خاک
اسطورهی هیرمند خاکستر شد
تا چشم به عمق آسمان دوخته می بود
جز حیرت و خستگی نیندوخته می بود
آتش به همه آرزوهایش زد
اینشهر دلش برای ما سوخته می بود
در کنج حصار گوشهی بیداد است
با قافلهی سکوت همفریاد است
ای آدمک چوبی از این جا مگذر
این مزرعه در قلمرو تشباد است
با شعلهی شعر تابناک آمدهایم
با عیاران شتابناک آمدهایم
ما رویگرانیم که با نان و پیاز
بر بام شکوهمند خاک آمدهایم
چون آتشی افتاده به جانی پاک است
این حاصل عمر مردمی بیباک است
ای باد که میروی به کرکویه بگو
اینشهر بدون عشق مشتی خاک است
سید مسعود علوی تبار
دردی که به عمق جان رسیدید تویی
زخمی که به استخوان رسیدن است تویی
ای وادی اغاز غزل ای زابل
شعری که به داستان رسیده است تویی
بلرام شکلا
ای خوشا دیدار خاک خوشگوار سیستان
گوئیا، فیل دلم بر گشته تا هندوستان
رنگ و روی هند را پژواک می بینم درین
دوستان آیینه می باشند بهر دوستان
نیست استانی سجستان، هست دست دوستی
می کند آن را دراز ایران سوی هندوستان
همچو دسته گل بگیریم از خلوص این دسته گل
تا شکوفد در دل ما غیرت صد بوستان
سعدی ایران زمین گر اصلش از شیراز می بود
سعدی هندوستان می بود از دیار سیستان
سیستانا! رستمت از هفت خوان بگذشت اگر
هفت شهر عشق هم گردیده ای ای زاهدان
نیکشهرا! باد مهرستان تو با نیمروز
چابهارت پر بهار و گلشنت چون گلستان
ابراهیم میر
نشاط به نوای عود بر می گردد
با تهنیت و درود بر می گردد
عاشق شده دریا و خودش میداند
هامون به طواف رود بر می گردد
شهلا کلبعلی
سیستانم موسپید و مو پریشان زنده باد
سیستانم نیمه جان و خسته عطشان زنده باد
زادگاه عالمان و تکیه گاه زاهدان
دار ملک شیرمردان و دلیران زنده باد
سوخته جانت به هرم نیزه های آفتاب
زیر تیغ سرکش خورشید سوزان زنده باد
از متانت پیش تو تعظیم کرده کوه و دشت
زابل ای مظلوم دوران از دل و جان زنده باد
دشت و دریا از صبوری تو حیران مانده اند
گشته پژواک صدا در کوه تفتان، زنده باد
با لب خشکیده سرسبزو معطر مانده ای
ریشه هایت در هوای روز باران زنده باد
ای مقاوم همچو گَزهای بلند رو به باد
سینه را کردی سپر برجور دوران زنده باد
سوزن هر برگ گَز گلدوز نقش خاطرات
خندۀ گلهای گَز بر شاخساران زنده باد
می زند آتش به تابستان به باغت آفتاب
باز هم باغی که شد از سینه بریان زنده باد
سوی حق داری ثنا و حمد می گویی خوشا
این همه افتادگی با دست عریان زنده باد
آب می خواهی نمی خواهی عطایی زیاد تر
زیر مشت و چکمه های سخت طوفان زنده باد
انتهای مطلب/
منبع