به گزارش مهتاب من
مهتاب من از تنسیم؛ رضا اسماعیلی
زنده یاد سیدحسن حسینی از معدود شاعران دانشور و پژوهشگری می بود که سپس از پیروزی انقلاب اسلامی در معارفه مولانا بیدل دهلوی به جامعه ادبی ایران و گسترش دایره و دامنه بیدلپژوهی تلاش بسیاری کرد.
حسینی برای ارادت و عنایتی که به آثار منظوم و منثور بیدل به گفتن بزرگ ترین شاعر سبک هندی داشت، با اشتیاق همه از هر فرصتی برای او مباحثه در باره بیدل و آثار او استقبال میکرد. وی چه در سالهای حضورش در حوزه هنری و چه در سالهای سپس از آن، مدام با نوشتن مقالات و برگزاری جلسات شرح و تفسیر اشعار بیدل در محافل و مجامع ادبی کوشا می بود.
کتاب «بیدل، سپهری و سبک هندی» یکی از تالیفات مورد قیمت زندهیاد سیدحسن حسینی است. این کتاب که در سال ۱۳۶۷ به همت انتشارات سوره مهر چاپ و انتشار شد، پژوهشی در خصوص سبکشناسی و بازدید مقدار تاثیرپذیری سهراب سپهری از بیدل و سبک هندی است. حسینی در این کتاب با آوردن مصداقهایی از هشت کتاب سهراب، به نشان دادن ردپای بیدل در اشعار سهراب پرداخته است. مقالهای که پیشاروی شما است، نقدی بر این تاثییر پژوهشی است.
تاملی در انگیزه نگارش کتاب
مقصد و انگیزهای که حسینی را بر آن داشته است که به نگارش این کتاب بپردازد، مقصد و انگیزهای مقدس و مورد قیمت است. در واقع حاصل تلاش نویسنده در این کتاب، لبیکی است به ندای «برگشت به خویشتن» اندیشمندان مسلمان معاصر. چراکه حسینی در این کتاب یک بار دیگر بر این قضیه اصرار کرده است که اگر در خویش تاملی کنیم و به شناخت فرهنگ و تاریخ خودمان اهتمام بورزیم، به اندوختههای عظیمی دست خواهیم یافت که تا بحال از وجود آنها نصیب بودهایم. چهرههایی همانند بیدل نیز در شمار اندوختههای آخرناپذیری می باشند که باید آنان را به جامعه بشناسانیم و مردم را بر خوان گسترده آثارشان میهمان کنیم.
استاد شهید آیتالله مرتضیمطهری در مقدمه کتاب «انسان و سرنوشت» با اشاره به پیشینه باشکوه فرهنگ و تمدن اسلامی و انحطاط جهان اسلام درعصرحاضر، با مطرح الزام پاسخگویی به این سوال که «چطور شد مسلمانان بعد از آن همه پیشروی و ترقی در علوم و معارف و صنایع و نظامات به قهقرا برگشتند؟»، برای احیای شکوه و عظمت قبل، جهان اسلام را به «برگشت به خویشتن» و بازیابی هویت فرهنگی خویش دعوت میکند:
«در این نوشته جای تردید نیست که مسلمین، دوران عظمت و افتخار اعجابآوری را پشت سر گذاشته، نه از آن جهت که در برههای از زمان حکمران جهان بودهاند و به قول مرحوم ادیبالممالک فراهانی «از پادشاهان باج و از دریا امواج گرفتهاند»، چون جهان حکمرانان و فاتحان تعداد بسیاری به خود دیده است که چند صباحی به زور خود را بر دیگران تحمیل کردهاند و طولی نکشیده که همانند کف روی آب، محو و نابود شدهاند، بلکه از آن جهت که نهضت و تحولی در پهنه گیتی به وجود آوردند و تمدنی عظیم و با شکوه بنا کردند که چندین قرن ادامه یافت و مشعلدار بشر می بود، اکنون نیز یکی از حلقات فوق الاده تمدن بشر به حساب می اید و تاریخ تمدن به داشتن آن میبالد.
مسلمین چندین قرن در علوم و صنایع و فلسفه و هنر و اخلاق و نظامات عالی اجتماعی بر همه جهانیان تفوق داشتند و دیگران از خرمن فیض آنها توشه میگرفتند. تمدن عظیم و حیرتانگیز تازه اروپایی که چشمها را خیره و عقلها را حیران کرده است و امروز بر سراسر جهان سیطره دارد، به اقرار و اعتراف محققین بیغرض غربی، بیشتر از هر چیز دیگر از تمدن با شکوه اسلامی مایه گرفته است… قدر مسلم این است که اتفاقای درخشان و چراغی نور افشان به نام تمدن اسلامی قرنها در جهان وجود داشته و سپس این اتفاق نابود و این چراغ خاموش شده است. امروز مسلمانان با قیاس با تعداد بسیاری از ملل جهان، و با قیاس با قبل پر افتخار خودشان در حال انحطاط و تاخر رقت باری به سر می برند. طبعا این سوال پیش می آید که چطور شد مسلمانان بعد از آن همه پیشروی و ترقی در علوم و معارف و صنایع و نظامات به قهقرا برگشتند؟». (۲)
احیای خودباوری ملی و اسلامی
حسینی در سرتاسر کتاب «بیدل، سپهری و سبک هندی» می خواهد این سخن حق را به کرسی بنشاند که ما از دیگران و به خصوص انسان غربی و اروپایی نه تنها چیزی کم نداریم، بلکه صاحب گنجینههای فرهنگی و ادبی زیاد غنی و پرباری هستیم که متاسفانه برای ناآگاهی ما، این اندوختههای عظیم فرهنگی سالیان سال به طور راکد و دست نخورده باقی مانده و یا مورد منفعت گیری و منفعتبرداریهای نامشروع بیگانگان قرار گرفته است. به این علت اکنون زمان آن است که از خواب غفلت برخیزیم و به اصل خویش رجعت کنیم و هویت اسلامی و شرقی خویش را بازیابیم، خود را باور کنیم و با مطمعن به نفس کامل در مسیر تکامل و پویایی فرهنگی قدم برداریم.
روی دیگر سخن نویسنده کتاب با آن دسته از شبه هنرمندان خودباختهای است که فکر میکنند اتفاقای به نام «شعر نو» از دستاوردهای فرهنگ غرب است و بر این باور باطل هم چنان پای میفشرند. ابرام و پافشاری اینان در نسبت دادن جریان شعر نو به غرب تا آن درجه است که هیچ زمان نمی توانند به خود بقبولانند که شاعری همچون سهراب سپهری زیاد تر مضامین و واژگان نو و بکر اشعار خود را امکان پذیر از شاعری به نام «بیدل» اقتباس کرده باشد.
چون از دیدگاه اینان بالندگی و شکوفایی شعر سپهری برای قرابت و نزدیکی تنگاتنگ با زبان شاعران نوپرداز غربی است و اگر خلاف این قضیه ثابت شود، حتی حاضرند دست به خودکشی بزنند، ولی با این حقیقت تلخ روبه رو نشوند! این گروه از شبه روشنفکران برای عدم خودباوری و خود کوچکبینی در روبه رو غرب، عادت کردهاند که هرگونه نوآوری را به غرب نسبت بدهند و برای مثال هیچ نمیدانند که قالبی به نام «کاریکلماتور» در فرهنگ این مرز و بوم نیز ریشههایی دارد، چنان که حسینی میگوید: «و همین نام التقاطی که به هرحال جا هم افتاده است، برای آنها که خبر چندانی از ادبیات فارسی ندارند، این توهم را به وجود آورده که «کاریکلماتور» نیز از دستاوردهای ادبیات غرب است که به اقتضای روزگار غرب باوری، پایش به سرزمین ادبیات ما باز شده است. حال آن که اگر بخواهیم برای بازی با کلمه «کاریکلماتور» شناسنامه ژنتیک بگیریم، ناگزیریم سری به اداره سجل احوال سبک هندی بزنیم و سپس از مراجعه به این اداره که برعکس ادارات امروزی به هیچ وجه مایه کسالت و دلتنگی نیست درمی یابیم که آن چه اصل و مبنا «کاریکلماتور» را راه اندازی می دهد، یکی از اضلاع عادی و پیش پا افتاده منشور چند پهلوی شعر سبک هندی است که از شعر به دیار نثر نقل مکان کرده است.»(بازی با کلمه یا کاریکلماتور ص ۴۸)
به باور نویسنده، سپهری و شعر او نیز از هجوم آفت مسخ و تحریف این خودباختگان در امان نمانده است، چنان که این گروه در باره شعر سپهری بدینسان قضاوت کردهاند که شعر سپهری، شعری برآمده از اشرافیت و سوررئالیست پیشرفته غربی است. حسینی در این باره میگوید: «آن ها که نسبت به متافیزیک حساسیت دارند و تمایلات ماورای خاکی سپهری را نوعی تمرد و ارتداد از مذهب روشنفکریسم! معاصر میدانند به طرق گوناگون کوشیدهاند و میکوشند تا این بُعد آشکار شعر سپهری را نادیده بگیرند و یا در زیر رگبار انتقادات شبه جامعه شناسانه، آن را به ضد قیمت بدل سازند و از حَیز انتفاع ساقط کنند. اینها «وحدت وجود» در شعر سپهری را دانسته و ندانسته به سادهلوحی و اشرافیت تعبیر میکنند و با نوعی تنگنظری ظاهرالصلاح برای سپهری در دبستان «ضمانت» و در کلاسهای ابتدایی آن غایب رد میکنند…»(سوررئالیسم، سرپناه سپهری و بیدل ص ۷۲۷۱)
نویسنده در قسمتی دیگر از همین فصل بار دیگر حساسیت خود را نسبت به این قضیه مشخص می کند و برای تبرئه کردن سپهری و شعر او از تهمت ناجوانمردانه و لایتچسبک غربزدگی، درمورد سوررئالیسم پیشرفته شعر سپهری میگوید: «راقم این سطور بی آن که علت اساتید پسندانهای داشته باشد، به اعتبار برخی شواهد معتقد است که سپهری با دیوان بیدل حشر و نشر و ا نس مداومی داشته است و بر این مبنا دور نیست اگر جسارت سپهری و سوررئالیسم پیشرفته او را به بیدل نسبت بدهیم که در این مضمار مقدم بر همه سوررئالیستهای قرن نوزده و بیست اروپاست».(سوررئالیسم، سرپناه سپهری و بیدل ص ۷۸)
این که حرف های شد روح برگشت به خویشتن در سرتاسر کتاب موج میزند، سخنی گزافه نیست و هم چنان که مشاهده کردید با استناد به فرازهایی از نوشتههای کتاب، این ادعا مُهر تایید میخورد. تلاش نویسنده نیز در آوردن مثالهای بسیاری از اشعار سپهری که در این مثالها الهام گیری و تاثیرپذیری سپهری از بیدل به خوبی حس میشود، تلاشی است در جهت اثبات این قضیه که اشعار سپهری قبل از آن که متاثر از شاعران نوپرداز غربی باشد، متاثر از جهان بینی عرفانی شرقی و فلسفه وحدت وجود است، و همین مثالها خود گواه صادقی بر این کار است که اشعار سپهری ریشه در فرهنگ و تاریخ این مرز و بوم دارد. حسینی در فصل اندیشههای بیدل در مثنوی و رباعی در این باره میگوید: «آشنایی سپهری با بیدل و اقتباس گهگاه او از مضامین و تمو ج زبان و بینش بیدل در کارهای سپهری از یک سو ارجمندی تلاش بیدل را گواهی میدهد و از دیگر سو پیوند سپهری را با ادبیات اسلامی این سرزمین، محکمتر میکند و این مهم را به نسل جوان معاصر یادآور میشود که میتوان از ذخایر خودی سود جست و در عین حال پا به پای زمان و همدوش با آهنگ ضربان نبض شعر در همه دورهها، نوآوری کرد.» (اندیشههای بیدل در مثنوی و رباعی ص ۱۳۹-۱۳۸)
باور و باوری که نویسنده به اصالتهای فرهنگی و میراث ارزشی این مرز و بوم دارد، چون روحی سیّال بر سرتا سر کتاب حاکم است و چون خونی در شریانهای کتاب از اغاز تا انتها جریان دارد. نگرانی او نیز بی مورد نیست. چون تا این مدت هم فراوانند شبه شاعرانی که به تعبیر حسینی جز بر مدار شیطنت و غش در خرید وفروش گامی نمیزنند و برای باز کردن جای پای غرب در این دیار مقدس «هنر» را وجهالمصالحه قرار خواهند داد و با رندی همه کالای قلب خود را در قالب نوآوری و ابتکار به خورد مردم خواهند داد و از آب گل آلود زیرکانه ماهی شهرت میگیرند و دلنشینتر آن که خم به ابرو هم نمیآورند و با قیافه حق به جانب و مُوجه از کار دیگران نیز عیب میگیرند و خود را متولی بیچون و چرای ادبیات این مرز و بوم نیز میدانند! به همین علت، حسینی در جای جای کتاب زمان را برای تذکر و یادآوری این مسئله به عاشقان نوآوری مغتنم شمرده و هشدار داده است که: «… یکسره نباید بر میراث فرهنگی خویش خط بطلان کشید و دخیل به امامزاده های بی اصل و نسب دیار افرنگ بست.» (ص ۱۴۷)
دفاع از شعر نو و نیمایی
در این جا ذکر این مسئله الزامی به نظر میرسد که یادآور شویم این فکر که از سوی عدهای از کهن پردازان نیز هراز بعضی اوقات به آن دامن زده میشود مبنی بر این که «شعر نو» ریشه در ادبیات غرب دارد و نوزادی را میماند که در دامان غرب پرورش یافته است، تصوری باطل و نابه جاست و حتی این تهمت به «نیما» نیز که خود بنیانگذار شعر نو در ایران است نمی چسبد، چه برسد به شاعری همانند سپهری که بوی عرفان و معنویت از لابلای همه اشعارش به مشام می رسد. این افراد که بعضا امکان پذیر حُسن نیت هم داشته باشند، از یک مسئله مهم و اساسی غافلند و آن این است که جریان شعر نو و «نوگرایی» در ایران زائیده تفنن، و سرگرمی و تنوع طلبی در ادبیات نیست، بلکه این اتفاق فرهنگی زائیده ضرورتی تاریخی است که حتی اگر نیما هم آغازگر این راه نبوده است، شخص فرد دیگر در این راه قدم می گذاشت و این رسالت را به دوش می گرفت.
«کهن پردازان گمان می کنند که نیما به طور دلبخواهی و از سر تفنن مصاریع شعر را مختصر و بلند کرده است و روشن بین ترین فرد آنان می گوید نیما از شعر فرنگی پیروی کرده، ولی آن کس که با اشعار نیما آشناست می داند که به راستی این چنین نیست و نیما با این که از شعر فرنگی و به اختصاصی فرانسه الهام گرفته است، ابداع او در عرصه شعر، تخریب شعر فارسی و پیروی صرف از فرنگیان نیست، بلکه ادامه دادن به سنت های اصیل شعر پارسی است.» (۳)
در گفتن علت این قضیه که چرا شعر نو را به غرب نسبت داده اند دلایل بسیاری وجود دارد که بازدید آنها خارج از حوصله این مقاله است. ولی تا همین اندازه می توان او گفت که طبق معمول در جامعه هایی چون جامعه ما که از فرهنگی ریشه دار و آداب و رسومی دیرینه برخوردارند، هرگونه ابداع و نوآوری در اغاز با مقاومت و بی رغبتی مردم روبه رو می شود که طبیعتا شعر نو نیز از این قاعده کلی مستثنی نیست. ولی رفته رفته و به مرور زمان، جامعه با کسب شناخت و آگاهی های ملزوم و رسیدن به مرحله «بلوغ فرهنگی»، این نوآوری ها را به رسمیت می شناسد و با نوآوران همراه و همقدم می گردد و حتی در صدد ارج گذاری و سپاس از آنان برمی آید. هم چنان که امروز ما نیز در رابطه نیما ناظر این حقیقت هستیم. امروزه دیگر کمتر فردی اشکار می شود که به تلاش های نیما در جهت تشکیل تحول و دگرگونی در زبان شعر و شکستن سنت های دیرینه ادب پارسی ارج نگذارد و از او به گفتن یک «نوآور» جسور سپاسگزار نباشد. حسینی به گفتن یکی از شاعران انقلاب درمورد نیما این چنین می گوید:
«از دیگر سو نوآوران پیرو نیما هم غافل از این مهم مانده اند که نحوه نوآوری های نیما در زبان و ورود او به حوزه زبان و محتوای غیردرباری در شعر و منفعت گیری از عوامل طبیعی و بومی در مطرح عواطف درونی، بیشتر از هر چیز دیگر با تلاش شاعران سبک هندی شباهت و همخوانی و همخونی دارد. این غفلت عظمی متعلقان این دسته را واداشته است که برای اثبات حقانیت نیما چنگ همه جانبه به دامن نوآوران فرنگ بزنند و در نتیجه جناح روبه رو را در لجاج و رمندگی مصرتر کنند و به آنها چهره ای حق به جانب دهند و از طرف دیگر جوانان شیفته نوآوری را به شعرای غالبا بد فرهنگ و بی فرهنگ شان، بیشتر از پیش شیفته سازند و از میراث خودی غافل و بیگانه و بی خبرشان نگاه دارند.( بیدل کیست؟ ص ۱۰.)
مختصر سخن آن که ندای «برگشت به خویشتن» را، که این بار از زبان نویسنده کتاب «بیدل، سپهری و سبک هندی» جاری می شود؛ باید به فال نیک گرفت و از این که نویسنده با این چنین انگیزه ای مقالات این کتاب را نگاشته است از او تقدیر و سپاسگزاری کرد. یقیناً در این که او با افکار و اندیشه های بزرگانی چون استاد مطهری، دکتر شریعتی و جلال آل احمد در طول انقلاب و قبل از آن انس مداوم داشته است و به گمان زیاد زیاد اندیشه های آن بزرگواران الهام قسمت او در این کنکاش فرهنگی بوده است، جای هیچ گونه شک و شبه ای نیست، که این خود ویژگی مثبتی برای این کتاب به شمار می آید. ولی علاوه بر این ویژگی، نظر به این که سپس از پیروزی انقلاب اسلامی چهره سپهری برای جوانان ما در هاله ای از ابهام هم چنان باقی مانده می بود که بعضا همین ابهام علتآن می شد که شاعران جوان از مطالعه آثار او بی نصیب بمانند، کار حسینی در این کتاب از این زاویه که چهره واقعی سپهری را به گفتن یک «انسان مسلمان» و متعهد به فرهنگ و قیمت های اسلامی بر ما می نمایاند، کاری است درخور تامل و اعتنا، و با لیاقت است که دیگران نیز آستین همت را بالازده و در تداوم این حرکت سودمند و مورد قیمت با او همراه و همقدم شوند.
در اینجا بی مناسبت نیست که جهت اصرار مجدد بر اصالت مداری و شخصیت عرفانی سهراب سپهری با آوردن شعر «پشت دریاها» که مضمون آن شدیدا متاثر از یک روایت اسلامی است، ما نیز با نویسنده کتاب در این برگشت فرهنگی با خویشتن خویش هم آوا شویم:
پشت دریاها شهری است
که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است
بام ها جای کبوترهایی است
که به فواره هوش بشری می نگرند.
دست هر کودک ده ساله شهر، شاخه معرفتی است
مردم شهر به یک چینه چنان می نگرند
که به یک شعله، به یک خواب لطیف
خاک، موسیقی حس تو را می شنود
و صدای پر مرغان اساطیر می آید در باد.
پشت دریاها شهری است
که در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است
شاعران وارث آب و خرد و روشنی اند
پشت دریاها شهری است!
قایقی باید ساخت. (۴)
(پشت دریاها ،۲۶۴-۲۶۵)
گامی در مسیر بیدل شناسی
یکی دیگر از ویژگیهای مثبت کتاب «بیدل، سپهری و سبک هندی» علاوه بر مطرح بیدل و آثار او، پرداختن به جهانبینی فلسفی عرفانی شاعر است. در واقع اگر نویسنده در این کتاب فقط به مطرح بیدل و نقد اشعار او میپرداخت و از پرداختن به افکار و اندیشههای فلسفی عرفانی او که چون خونی در شریانهای شعرش جاری است غافل میماند، احتمالا این کتاب پشتیبانی چندانی به ناکامی طلسم گمنامی و مهجوری این شاعر گرانسنگ ادب پارسی نمیکرد و در نهایت این مسامحه علتآن میشد که چهره این شخصیت ممتاز ادبی همچون قبل در پردهای از ابهام و فراموشی هم چنان باقی بماند.
نقب زدن به جهان بینی فلسفی عرفانی وحدت وجودی بیدل توسط نویسنده کتاب، گامی است در مسیر هموار کردن شناخت واقعی بیدل آن گونه که با لیاقت و بایسته این قله بلند شعر سبک هندی است. علاوه بر این دادن این شناخت به آن دسته از خوانندگانی که تا بحال با اشعار بیدل حشر و نشر و انس و الفت چندانی نداشتهاند، در فهمیدن و فهمیدن مضامین بلند و عمیق اشعار بیدل پشتیبانی زیاد موثری میکند که این کار را باید به فال نیک گرفت و مسلما خوانندگان اشعار بیدل نیز به خصوص آنان که خود در زمره شاعران نوپرداز جوانند سپس از مطالعه این کتاب با شوق و رغبت بیشتری در اقیانوس کرانه ناپیدای شعر این عارف الهی به غواصی خواهند پرداخت و گوهرهای نایابتری نیز به چنگ خواهند آورد که اگر تاثییر این کتاب را تا همین اندازه بدانیم، باز میتوان امیدوار می بود که به قول سپهری در آینده «حس هوایی خواهد خورد».
«ادب کلام» و سعه صدر ادبی
مراعات «ادب کلام» و برخورداری از «سعهصدر» از دیگر ویژگیهای مثبت نویسنده کتاب «بیدل، سپهری و سبک هندی» است. چنان که میدانید یکی از شرایط ملزوم برای به دست گرفتن یک کار «علمی ـ تحقیقی»، داشتن «استقلال رأی» و «سعه صدر» است. استقلال رأی بدین معناست که یک محقق «آنچه را می پذیرد یا رد می کند شخصاً بازدید نماید و در صورت وجود دلایل قانعکننده یا نبودن دلایل قانعکننده به پذیرفتن یا رد امری عمل کند.» (۵)
ادب کلام نیز معلول داشتن «سعه صدر» است. «فردی که سعه صدر دارد افکار و عقاید، مکتبها و نظامهای گوناگون عقیدتی و راه حلها و گرایشهای گوناگون را مورد بازدید قرار میدهد و آنچه را منطقی یافت به آسانی میپذیرد. اما فردی که سعه صدر ندارد متعصب است. آدم متعصب از برخورد با افکار و عقایدی که با عقاید او اختلاف داشته باشند هراس دارد. این چنین فردی افکار و عقاید خود را از روی پیروی کورکورانه پذیرفته است». (۶)
یقیناً ذکر این مسئله نیز ملزوم است که بگوییم برای هیچ فرد انسانی این چنین امکانی وجود ندارد که بتواند بهصورت مطلق و صددرصد، برکنار از پسندهای شخصی و تعلقات روحی دست به یک تحقیق علمی بزند. چراکه آدمی ساخته و پرداخته مجموعه شرایطی است که این شرایط ناگزیر، در همه لحظات زندگی بر روی او و بینشهایش تاثییر می گذارد. در واقع در یک کلام باید او گفت بر روی این کُره خاکی، حتی یک انسان بی طرف و بی تعصب نمی توان اشکار کرد. ولی قدر مسلم آن است که به این بهانه نیز نمیتوان جوازی برای جهت دار بودن تحقیقات علمی، فرهنگی صادر کرد و یک محقق نیز تا آن جا که می تواند باید برکنار از تعلقات روحی و پیشقضاوتهای ذهنی ـ و یا به تعبیر فلاسفه «سَبَق ذهنی» ـ به کار تحقیقی مبادرت ورزد.
حسینی نیز با اشراف به این قضیه و در حد توانایی خویش، خود را مقید به مراعات این اصل کرده است، ولی با دقت به این که به هر حال او نیز یک انسان است در برخی از فصلهای کتاب ـ بهصورت ناخودآگاه ـ تحت تأثیر پارهای از تعلقات روحی خویش قرار گرفته است. ولی تا همین اندازه که او خود را متعهد به اصل «استقلال رأی و سعهصدر» معارفه کرده است قابل ستایش است. چنان که خود میگوید:
«اما علی رغم اینها برای ادای این دین روحی کوشیدم که شیفتگی را در نقد و بازدید حتیالامکان دخالت ندهم و اگر می خواستم از دید یک شیفته بیدل، این دفتر را رقم بزنم به یقین کار به گونهای دیگر صورت می گرفت».
(فصل خاتمه ـ ص ۱۵۰- ۱۴۹)
اشارهای به کاستیهای کتاب
تا بدین جا زیاد تر به محاسن و برجستگیهای کتاب پرداختیم. حال زمان آن است که به برخی از کاستیهای کتاب نیز اشاره کنیم تا سخن کامل شود.
در کتاب «بیدل، سپهری و سبک هندی» چند مورد وجود دارد که هرچند نمی توان بهطور کامل نام «کاستی» یا «نقطه ضعف» بر پیشانی آنها نهاد، ولی در عین حال جزء نقاط قوت و مثبت کتاب نیز به شمار نمی رود.
انتهای مطلب/
دسته بندی مطالب
اخبار کسب وکارها