جنایات کومله به روایت تنها معلم بازمانده «برده سور»_مهتاب من

کتاب , گروهک تروریستی کومله ,


به گزارش مهتاب من

به گزارش خبرنگار فرهنگی مهتاب من از تنسیم، اسارت دوران غریبی است، گاه امید به آزادی و دیدن گرمای آفتاب از بعد دیوارهای بلند سرد، تحمل زیستن بین برزخ مرگ و زندگی را آسان‌تر می‌کند و گاه، هیولای ناامیدی چنان بر گلو چنبره می‌زند که انگار راه نفس از هر طرف بسته است، احتمالا به همین علت است که آن را انسانی‌ترین ادبیاتی می‌دانند که جهان به خود دیده است، موقعیتی که در آن ترسیم می‌شود، چهره مردان و زنانی است که انسانیت و ظرفیت آن را به بیشترین و بهترین شکل ممکن به عکس کشیده‌اند، گفتن این سخن ساده است، فردی غیر از خود آن اسیر نمی‌داند تحمل ثانیه ثانیه روزگاری که تنها زهر است و زهر، چه مقدار می‌تواند برای هر انسانی دشوار باشد.

سال‌های دفاع مقدس اما پر است از آدم‌هایی که با وجود این درشتی روزگار دیولاخ، چنان ایستادند که از هر طرف طنین قدم‌های محکم آنها تنها به گوش تاریخ می‌رسد؛ چنان‌که آن شاعر فقید سرود:

چه تازیانه‌ها که از تن تو تاب عشق آزمود
چه دارها که از تو گشت سربلند
زهی شکوه قامت بلند عشق
که محکم ماند در هجوم هر گزند…

یدالله خدادادمطلق از همین مردان است، او که معلمی جوان می بود، در مهرماه سال ۵۹ به اسارت کومله و سپس حزب دموکرات کردستان درآمد. او به‌همراه تعدادی دیگر از معلمان از استان‌های گوناگون برای از بین بردن خلأ افتنیرو در آن مقطع راهی کردستان می‌شود، اما سر از مخوف‌ترین زندان‌ها درمی‌آورد. او تنها بازمانده یک جمع هشت‌نفره از زندان برده‌سور است.

خداداد مطلق آموزگار است و آموزگاری با عشق پیوندی دیرینه دارد. همین عشق و علاقه به کودکان این سرزمین او را به شهری غریب کشاند و سرنوشتش را تحول داد. خاطرات خواندنی او در کتاب «برده‌سور» روایتی است از رنج معلمی که تنها اسلحه‌اش قلم می بود. مهتاب من از تنسیم به‌مناسبت روز معلم و سالروز شهادت شهید مطهری، در او گفت‌وگویی با او یادی کرده است از رنجی که بی‌جهت بر او و دیگر معلمان روا داشته شد؛ معلمانی که یک به یک اعدام شدند و به شهادت رسیدند.
این او مباحثه را می‌توانید در ادامه بخوانید:

*آقای مطلق، شما در اواخر دهه ۵۰ به‌گفتن معلم و نیروی آموزش و پرورش به‌منظور فراهم خلأ افتنیرو در مدارس کردستان، از قم به این استان اعزام می‌شوید اما در نهایت سر از زندان‌های کومله و دموکرات درمی‌آورید، این در حالی است که شعارهای این گروهک‌ها سال‌ها است که پشتیبانی به خلق کرد است. حرکت آنها با شما و دیگر معلمان، تناقض آشکار این گروهک‌ها بین سخن تا عمل است، این اتفاق چطور برای شما رقم خورد؟

اغاز مهرماه سال ۵۹، آموزش و پرورش استان قم اطلاعیه‌ای مبنی بر خواست نیرو برای کردستان، انتشار کرده می بود. من بعد از دیدن این اطلاعیه، به اداره آموزش و پرورش رفتم و اظهار آمادگی کردم. همان‌جا با شهید علی‌محمد گفتن که از معلمان استان قم می بود، آشنا شدم. بعد از چند روز، به کردستان اعزام شدیم و با مأموریتی که آموزش و پرورش استان کردستان داده می بود، بنا شد به روستای موچش واقع در مسیر کامیاران و سنندج برویم. در آنجا مدرسه شبانه‌روزی بزرگی می بود که برای مدتی به دست نیروهای ضدانقلاب رسیده می بود، مدرسه صدمه جدی دیده و نیازمند تعمیرات اساسی می بود. از جمله اقلامی که نیازمند تعمیر می بود، موتور برق آنجا می بود. ما این موتور را برای تعمیر به تهران فرستادیم.

روز ۱۲ مهرماه، مجدداً برای نصب موتور به مدرسه رفتیم؛ غافل از این که خدمتکار مدرسه از عوامل کومله است و به آنها تاریخ آمدوشد ما را گزارش داده است. با ماشین لندروری که داشتیم از مدرسه خارج شدیم، بین راه دو نیروی هوابرد و یکی از معلمان اعزامی از کاشان (آقای محمدی) را سوار کردیم؛ چون از ما خواسته بودند آنها را نیز به شهر برسانیم. در مسیر برگشت بودیم که به‌یک دفعه ماشین ما توسط نیروهای کومله که در صخره‌ها کمین کرده بودند، به رگبار بسته شد. با این که ماشین چندبار معلق زده می بود و من و شهید گفتن در عقب ماشین افتاده بودیم و آن معلم دیگر (آقای محمدی) به‌شدت زخمی شده می بود، باز هم تیراندازی می‌کردند. کومله مدام می‌گوید؛ “ما به فکر خلق کُرد و مردم ایران هستیم.”، اما با افرادی که زخمی شده بودند، این‌طور حرکت می‌کردند.

مقصد این می بود که به‌هرقیمتی از اقشار گوناگون مردم اسیر بگیرند تا بعداً در مرحله تبادل اسرا از آنها منفعت گیری کنند. آنها در واقع می‌خواستند ما را که نیروی غیرنظامی بودیم، با نیروهای خودشان تبادل کنند که در درگیری‌های مسلحانه توسط دولت جمهوری اسلامی دستگیر شده بودند، در مقطعی هم موفق شدند و تعدادی از زندانیان را از این طریق مبادله کردند.

جدیدترین اخبار و مهم ترین رویدادهای ۲۴ ساعته در بخش های حوادث ، اجتماعی ، سیاسی ، اقتصاد و تکنولوژی ، ورزشی ، فرهنگ وهنر ایران و سایر مناطق جهان را در مهتاب من بخوانید.

 

 

بعد از چند دقیقه نیروهای کومله بالای سر ما رسیدند و من، شهید گفتن و دو نیروی هوابرد را برای این که از دید نیروهای جمهوری اسلامی نهان کنند، از مسیر خارج و به مناطق امن خود منتقل کردند، این اتفاق در روز ۱۲ مهرماه سال ۱۳۵۹ رقم خورد.

بعد از چند روز، ما را به روستاهای اطراف منتقل کردند. یکی دو روز در آنجا زندانی بودیم و فهمید شدیم که در اتاق بغل ما هم افرادی می باشند که زندانی شده‌اند: شهید کریم غفاری و شهید صفدر محمدی، معلمانی که از کرمانشاه اعزام شده و برای خدمت به مردم کامیاران، به این منطقه رفته بودند. شهید غفاری به گفتن رئیس آموزش و پرورش و شهید محمدی به گفتن معاون پرورشی فعالیت می‌کردند و چند روز قبل از ما، در حالی که هیچ‌گونه سلاحی نداشتند، به اسارت گرفته شده بودند.

زندان مخوف «برده‌سور»

مدتی گذشت، کومله ما را با پای پیاده و با بدترین شرایط ممکن- که الآن نمی‌خواهم زیاد داخل جزئیات شوم- به زمان ۴۵ روز در کوه‌ها و جاده‌های خاکی کردستان شبانه‌روز پیاده می‌برد. ما را به روستاها می‌بردند و مردم را علیه ما تهییج می‌کردند. ما را به گفتن عوامل دولت معارفه می‌کردند، مردم نیز با تهییج و تحریک آنها، برخوردهای زیاد بدی با ما داشتند. هرچند تعدادی نیز که از نیت کومله و عمل های آنها آگاه بودند، مخفیانه پیش ما می‌آمدند و به ما دلداری می‌دادند.

بعد از این زمان ما داخل زندان مرکزی کومله به نام «برده سور» شدیم؛ زندانی که در انتهای کوه‌های بلند و در پایین‌ترین دست یک دره عمیق در کنار یک رودخانه خروشان واقع شده می بود. این زندان یکی از غیر دسترس‌ترین زندان‌های کومله می بود. در آن زمان(سال ۱۳۵۹) نزدیک به ۸۰ نفر در آنجا زندانی بودند.

*غیر از شما، همان گونه که اشاره کردید، نیروهای غیرنظامی فرد دیگر نیز در این زندان بودند، مقصد کومله از اسارت غیرنظامیان چه می بود؟

مقصد این می بود که به هر قیمتی از اقشار گوناگون مردم اسیر بگیرند تا بعداً در مرحله تبادل اسرا از آنها منفعت گیری کنند. آنها در واقع می‌خواستند ما را که نیروی غیر نظامی بودیم، با نیروهای خودشان تبادل کنند که در درگیری‌های مسلحانه توسط دولت جمهوری اسلامی دستگیر شده بودند. در مقطعی هم موفق شدند و تعدادی از زندانیان را از این طریق مبادله کردند.

* شرایط زندان برای شما که نیروی غیر نظامی بودید، با دیگر افرادی که به نوعی نیروی نظامی محسوب می‌شدند، متفاوت می بود؟

زندان شرایط مناسبی نداشت. اتاقی می بود که ابعاد آن یک و نیم در یک یا دو و نیم در دو متر می بود(جزئیات زیاد در خاطرم نمانده است). در این اتاق هشت نفر زندانی بودیم. درب این اتاقک کوچک همیشه قفل می بود و ساعت هواخوری ما نیز با بقیه فرق داشت؛ به این صورت که اول باقی زندانی‌ها هر روز صبح به هواخوری می‌رفتند، بعد از آنها ما هشت نفر باید می‌رفتیم.

*همه افرادی که در این اتاقک زندانی بودید، معلم بودید؟

 خیر، بعد از مدتی یکی از زندانیان را از اتاق ما خارج کردند و شهید ابراهیم علی‌اصغرلو، از تکاوران نیروی ارتش را که در درگیری‌های بانه به اسارت گرفته بودند، به اتاق ما منتقل کردند. ایشان از برجسته‌ترین نیروهای هوابرد می بود که پیش از انقلاب در فرانسه تحصیل کرده و فردی زیاد با توانایی، شجاع و متدین می بود. سرهنگ فکر فرار از زندان را به ذهن همه ما انداخت. ما در ابتدا فکر می‌کردیم که او نفوذی است و می‌خواهد ما را بسنجد، اما کم‌کم به همدیگر مطمعن کردیم و تصمیم گرفتیم با نقشه سرهنگ، از آن اتاقک کوچک در دوردست‌ترین نقطه کوهستان فرار کنیم.

کتاب , گروهک تروریستی کومله ,

شهید ابراهیم علی‌اصغرلو

فرار از زندان

سرهنگ راه‌های مختلفی را نظر داد و او گفت اگر فرار نکنید، آینده نامشخصی دارید و امکان پذیر اعدام شوید، آزادی در کار نخواهد می بود. بعد از مدتی با او هم‌داستان شدیم و تصمیم گرفتیم با حفر تونلی از دل زندان به بیرون فرار کنیم؛ این در حالی می بود که درب اتاقک ما برخلاف دیگر سلول‌ها، هر شب با قفل و زنجیر بسته و از سلول ما به شدت مراقبت می‌شد. تصمیم گرفتیم با جوالدوزی که زیاد اتفاقی به دست ما رسیده می بود، گودالی حفر کنیم. سرهنگ می‌او گفت باید از زندان فرار کنیم و به سمت سردشت برویم. از او می‌پرسیدیم که فکر کن ما از این رودخانه بزرگ عبور کردیم، چطور راه را تشخیص دهیم؟ می‌او گفت من این مسیر را یکبار هوایی طی کرده‌ام و از نظر دیگر، می‌توان از طریق ستاره‌ها راه را تشخیص داد.

کتاب , گروهک تروریستی کومله ,

شهید علی‌محمد گفتن

کار حفر تونل و خارج کردن خاک آن از سلول نیز خود ماجرایی دارد. کف اتاق ما سیمان می بود و باید با همان جوالدوز به خاک می‌رسیدیم و از آنجا با حفر تونل به رودخانه برسیم. این اتفاق در اولین روزهای فروردین سال ۶۰ رقم خورد و تونل ما کامل شد. پنجم یا ششم فروردین، شب‌زمان از تونل خارج شدیم و از رودخانه به آن بزرگی و سرد عبور کردیم. در برف و سرماه راه را ادامه دادم؛ این در حالی می بود که سیاهی شب کم‌کم به سپیدی تبدیل می‌شد. به جایی رسیدیم که از دوردست می‌توانستیم سوسوی چراغ‌های یک شهر را ببینیم، سرهنگ او گفت اینجا سردشت است. شوق آزادی در دل ما شعله‌ور شده می بود و فکر می‌کردیم که می‌توانیم ساعاتی دیگر آزادی‌مان را جشن بگیریم.

در این لحظه دو دیدگاه نقل شد؛ عده‌ای از دوستان می‌انها گفتند برای این که به افراد متفرقه برخورد نکنیم، بهتر است در روز این مسیر را طی نکنیم، در جایی نهان شویم و بعداً به راه خود ادامه دهیم. عده‌ای دیگر نیز می‌انها گفتند که بهتر است به راه خود ادامه دهیم و سریعتر از این شرایط رها شویم. نظر دوم غالب شد، اما متأُسفانه در راه عده‌ای ما را دیدند و فهمید شدند که ما غریبه و آنجا سرگردان هستیم. آنها به ما چیزی نگفتند، اما ما فهمیدیم که بزرگترین نادرست را مرتکب شده‌ایم. هر فردی گوشه‌ای مخفی شد، اما رد پای ما روی برف مانده می بود و همین جهت شد تا گروه مسلح فرد دیگر- که بعداً فهمیدیم حزب دموکرات می باشند- به ما برسد. در درگیری که تشکیل شد، سرهنگ و محمد وفایی را به شهادت رسیدند و شش نفر دیگر را شامل من، علی‌محمد گفتن، کریم غفاری، اصغر محمدی، سیدعباس روحانی و مصطفی مقدسی یا صدالدین مقدسی را به زندان آلواتان منتقل کردند.

از «برده‌سور» به «آلواتان»

در زندان آلواتان هر کس موظف می بود کاری انجام دهد، من نیز در نانوایی کار می‌کردم. روز ۱۷ اردیبهشت‌ماه هواپیماهای عراقی این زندان را بمباران کردند و از ۲۱۶ نفری که در زندان بودند، فقط ۷۰ نفر سالم ماندند و مابقی یا مجروح شدند و یا به شهادت رسیدند. بعد از مدتی از طرف دفتر زندان آمدند و انها گفتند افرادی که از زندان کومله فرار کرده‌اند، باید لوازم خود را جمع کنند. این انتقال با وساطت گروه چریک فدایی انجام شد؛ چرا که کومله و دموکرات در آن زمان با یکدیگر در جنگ بودند. از آنجا ما به زندان تورجان و سپس مجدد به برده‌سور منتقل شدیم. در طول مدتی که مجدداً در برده‌سور بودیم، تعدادی از دوستانمان از جمله علی‌محمد گفتن، صفدر محمدی و سیدعباس روحانی یکی بعد از فرد دیگر به شهاد رسیدند.

کتاب , گروهک تروریستی کومله ,

* چه شد که فقط شما از آن جمع هشت‌نفره باقی ماندید و دیگر دوستان به شهادت رسیدند؟

خانواده‌ها طبق معمولً بعد از مدتی که از اسارت فرزندانشان می‌گذشت، برای آزادی آنها عمل می‌کردند و به اداره امور گروگان‌های دفتر نخست وزیری می‌رفتند. اسامی این دسته از اسرا برای مبادله به کومله داده می‌شد. اما در طول دو سال و نیمی که من اسیر بودم، خانواده‌ام هیچ کاری برای آزادی من نکردند؛ به همین علت کومله فکر می‌کرد که من کاره‌ای نیستم. حقیقت هم همین می بود. من یک معلم جوان بودم. بعد از گذشت دو سال و نیم، در نوروز سال ۶۲ به همراه ۱۷ تن دیگر آزاد شدم و به بغل خانواده بازگشتم. بعد از آزادی نیز در آموزش و پرورش مشغول به کار شدم.

* دوران اسارت و تأثیر آن را می‌توان از چند وجه بازدید کرد. قبل از اثرات جسمی که این دوران بر شما گذاشت، چه صدمه‌های روحی فهمید شما شد؟

این دوران علاقه من به جمهوری اسلامی را دوچندان کرد و به حقانیت آن پی بردم. با دیدن این عمل های ضد انقلاب، فهمید شدم که باید تا پای جان همانند دیگر دوستانم، برای سرزمین و جمهوری اسلامی ایستادگی کرد. من پیش از این نیز در تظاهرات‌هایی که علیه رژیم پهلوی انجام می‌شد، همیشه وجود داشتم. پایگاه ما در آن زمان، خیابان چهارمردان می بود که در قم معروف می بود.

کتاب , گروهک تروریستی کومله ,

* گروهک‌هایی همانند کومله در چند سال قبل به ظاهر رویه خود را تحول داده و مسائل حقوق بشری را نقل می‌کنند. مطرح این مسائل از زبان رهبران این گروهک‌ها با آنچه بر سر شما و دیگر اسرا قبل و سندی از زبان شاهدان عینی به شمار می‌آید، زمین تا آسمان تفاوت دارد.

من داخل مقوله شکنجه‌ها و اذیت و آزاری نشدم که دو گروه دموکرات و کومله بر مردم به اختصاصی مردم کرد روا می‌داشتند. در طول دوران اسارت ناظر بودم که آنها حتی ابتدایی‌ترین لوازم مورد نیاز خود را از رژیم بعث و صدام ملعون فراهم می‌کنند. همه ما ناظر این وابستگی بودیم.

کومله و دموکرات پایگاه مردمی خود را از دست داده‌اند

اگر این سال‌ها مدعی حقوق بشرند، برای این است که آنها پایگاه مردمی خود را به واسطه اقداماتی که داشتند، از دست داده‌اند. برای این که بتوانند دیگران را با خود همراه کنند، مدعی حقوق بشرند. مردم کردستان همانند دیگر نقاط سرزمین، ناظر ظلم و جنایتی بوده‌اند که آنها بر این خاک و مردمانش روا داشته‌اند.

 وقتی سرتاسر کردستان، از سنندج و کامیاران گرفته تا سردشت و بوکان و مهاباد در دست این‌ها می بود، چه کردند؟ چه ظلم‌هایی روا داشتند؟! امیدوارم آنها این نفس‌های آخر را بکشند و به زودی سریع اسم و رسم آنها از صحنه روزگار و ایران گرامی و کردستان گرامی محو شود.

انتهای مطلب/

دسته بندی مطالب
اخبار کسب وکارها

خبرهای ورزشی

خبرهای اقتصادی

اخبار فرهنگی

اخبار تکنولوژی

اخبار پزشکی