نگذاشتند کارهایم را بسازم_مهتاب من

پارس نماد داده ها


به گزارش مهتاب من



به گزارش تجارت نیوز،

آنچه در زیر می‌خوانید متن مصاحبه بهمن فرمان‌آرا است:

آقای فرمان‌آرا، آخرین باری که برای مصاحبه اینجا آمدم سال قبل می بود، قرار می بود شما فیلم بسازید، سال قبل‌ترش قرار می بود سریال بسازید، با گذشت دو سال ولی هیچ کدام از پروژه‌های شما شکل اجرایی به خود نگرفت. چرا؟

نگذاشتند که کارهایم را بسازم.

واقعا نمی‌گذارند؟ مشکل از کجاست؟

اگر بخواهم داخل آن ماجرا شوم او گفت و گو طویل می‌شود.

به طور کلی مختصر توضیحی در این باره می‌دهید؟ یعنی شما را اذیت می‌کنند؟

بله، چهار سال است که از انتشار کردن حکایت دریا می‌گذرد و ما به آنها چند پروژه تحویل دادیم که به سرانجام نرسید.

سخن‌شان چیست؟

در یکی از این پروژه‌ها هفت ماه با گروهم کار می‌کردیم که به من انها گفتند دو نفر از اعضای کمیسیون تایید‌کننده عوض شدند . به آنها گفتم دو نفر عوض شده‌اند، ۹ نفر دیگر که هستید و می‌توانید درمورد پروژه‌ام تصمیم بگیرید. انها گفتند خیر، گفتم شما عطف به ‌ماسبق که نمی‌توانید بکنید! در جوابم انها گفتند خیر، کار را متوقف کنید. در آن مقطع ۷ ماه پیش‌تشکیل برای سریال داشتیم، یک میلیارد و ۲۰۰ میلیون تومان هزینه پیش‌تشکیل شد و به یک‌باره انها گفتند دست نگه دارید. راستش از ساخت سریال منصرف شدم، چون زمان بسیاری هم از من می‌گرفت. رفتم سراغ فیلم، سه یا چهار فیلمنامه تحویل دادم که در جوابم انها گفتند برای ساخت گران است.

بعد کلا منصرف شدید؟

من که از کار منصرف نمی‌شوم، صبح‌ها به عشق کار از خواب بلند می‌شوم نه چیز دیگر، دلیلی نمی‌بینم برای این که کار نکنم، از بازنشستگی هم به ‌شدت متنفرم. برای شما بگویم الان در ۸۳ سالگی باز هم ۵ صبح از خواب بلند و برای کار آماده می‌شوم، از خوردن و خوابیدن اصلا خوشم نمی‌آید .

هنگامی به شما انها گفتند پروژه‌تان گران است، در جواب‌شان چه گفتید؟

به آنها گفتم آدم‌هایی که می‌خواهم با آنها کار ‌کنم صاحب اسم می باشند، از کنار خیابان آدم نمی‌آورم که قیمتی نداشته باشد. یقیناً می‌دانم این حالت شامل حال من نیست. اگر در مملکت خودتان جایی که زندگی کردید و زاییده شدید، حس امنیت نکنید علتمی‌شود هنگامی صبح بیدار می‌شوید با خود بگویید چرا بیدار شدم؟

رفاقت عمیقی با مهرجویی داشتید.

من ۵۰ سال با داریوش دوست بودم، اولین مصاحبه تلویزیونی را من با او در زمان «ثابت» کردم، زندگی خصوصی آدم‌ها را کار ندارم هر فردی هر طوری که دوست دارد زندگی می‌کند، من با خانمم ۵۷ سال است زندگی می‌کنیم و فرق زندگی من با زندگی دیگران در این است که من همیشه وصل به کار بودم منتها کاری که دلم می‌خواهد، به این علت هر پیشنهادی که کنند من آن را انجام نمی‌دهم به هر جهت فضای خوبی برای کار نیست، یقیناً یک عده نورچشمی می باشند که فیلم ساختند و از هفت خان رد شده‌اند و ما هیچ چیزی راجع به فیلم آنها نمی‌دانیم، اما به یک‌باره می‌بینیم فیلم‌شان در سینماها اکران می‌شود، فیلم آخرم «حکایت دریا» دقیقا نزدیک یک‌سال طول کشید تا اکران شد.

جدیدترین اخبار و مهم ترین رویدادهای ۲۴ ساعته در بخش های حوادث ، اجتماعی ، سیاسی ، اقتصاد و تکنولوژی ، ورزشی ، فرهنگ وهنر ایران و سایر مناطق جهان را در مهتاب من بخوانید.

اکران آنلاین شد و در سینماها اکران نشد.

بله، اصلا حوصله گله‌گزاری راجع به این ماجرا ندارم، چون این نوشته شامل زیاد‌ها می‌شود و من تافته جدابافته نیستم.

فقط مسئله‌ای این وسط وجود دارد به پروژه شما انها گفتند گران‌قیمت است، ولی چطور فیلم‌های ارگانی با بودجه‌های میلیاردی می‌سازند که انتقادات بسیاری را برانگیخته است؟

آدم‌هایی که باید تصمیم بگیرند چند بهانه می‌توانند داشته باشند، یکی از آنها همین مساله گرانی است، من با دو شرکت قرارداد اجلاس امضا کردم ولی سپس از مدتی هنگامی هیچ اتفاقی نمی‌افتد چه می‌توانم بگویم . سریال ۲۴ اپیزود است به من می‌گویند به ۸ اپیزود برسان، چون پول ۲۴ اپیزود نداریم من چطور می‌توانم داستانی گسترده که ۸ سال قصه‌اش طول می‌کشد به مخاطب بگویم، این شات را داشته باشید اکنون برویم ۱۲ سال سپس؟ بگذریم.

به فوت آقای مهرجویی اشاره کردید، آقای فرمان‌آرا چرا سرگذشت سینمای روشنفکری اینقدر تلخ است یا نمی‌گذارند فعالیت کنند یا کارشان را توقیف می‌کنند یا در ساخت کارهای‌شان با اذیت‌هایی روبه رو خواهد شد به نظر شما چرا؟

داریوش هنگامی کشته شد ۸۵ سال داشت، در مقطعی از زندگی به هر حال آدم حس امنیت می‌کند یا برای سن یا برای پروژه است، ولی اصل این نوشته به او گفت و گو امنیت کاری برمی‌گردد، موقعی که کیومرث پوراحمد می‌رود به هر دلیلی یا داریوش و آدم‌های دیگر، سپس از مدتی می‌بینیم که فردی قرار نیست کار کند غیر از بچه‌هایی که با آنها داخل شدند و الان هم ۴۴ سال است که برای کار کردن پرورده هم شدند.

نیروهای ناشناس بسیاری هم داخل سینما کردند.

عیب گرفتن از دولت و کارکرد یک تکه که ندارد، می‌توانیم بگوییم نفت را چرا اینقدر فروختند؟ دریاچه ارومیه چرا خشک شده؟ یک‌سال و دو سال نیست، سال‌های سال است که این مشکلات وجود دارد، هنگامی بی‌محابا سد‌سازی می‌کنند هر دریاچه‌ای از یک منبعی خوراک خود را تامین می‌کند . دریاچه ارومیه هم از این طریق خوراک خود را تامین می‌کرد. واقعیتش این است که برخی زمان‌ها هم به فردی نمی‌توانید عیب بگیرید، برای این که او شغلی را قبول کرده و به نظر می‌رسد که آره یا نه را او می‌گوید، اما از جای دیگر به او می‌گویند که بگویید نه. رییس سازمان سینمایی خبرداد که ما نامه تشکیل فیلم‌تان را امضا کردیم، اما ماجرا این است که یک روز، دو روز، ۴ ماه، چشم به راه می‌مانیم که نامه از اتاق رییس به اتاق معاونش برود.

شما فکر می‌کنید چند ماه طول می‌کشید از یک اتاق به اتاق دیگر برود؟

سپس فهمید می‌شوید که رییس باید با فیلمساز مهربانی کند و جواب مثبت بدهد، اما در اتاق معاون نامه گیر می‌کند، ما می‌دانیم که آن حرکت بد باید در اتاق معاون و توسط او انجام شود. بعد به این نتیجه می‌رسیم که اگر رییس نامه را امضا کرده این آقا فقط عمل می‌کند نه این که تصمیم‌گیرنده نهایی باشد.

چه ماجرای پیچیده‌ای!

اصولا هر هنری یک زمین مساعدی برای رشد کردن می‌خواهد، پول همیشه نقل بوده و هست و در آینده هم نقل است، ولی ماجرای فیلمسازی به همین جا مربوط نمی‌شود، چون هنگامی یک نفر اوکی می‌دهد و کار را می‌سازیم آن زمان سر اکران فیلم هر قدر می‌خواهند اذیت می‌کنند، چون آن زمان می‌بینید که همه پول‌ها خرج شده، پولی برای تبلیغ نیست اکنون اندوخته‌گذاران زنگ می‌زنند که بعد اکران چه شد؟ شما را ناچار می‌کنند اگر بخواهی کار بعدی را بسازی باید نوشته اکران فیلم را حل کنید یا همانند دوستانی که با پرواز به خارج از سرزمین می‌روال و فیلم‌شان را آنجا اراعه می‌کنند. خلاصه این که کار ما زیاد سخت و گران هم است. نقاشی کار یک نفره است، زیاد از هنرهای دیگر هم یک نفره است، اما سینما و تئاتر کار دسته جمعی است و به رهبری یک نفر این کار باید صورت بگیرد، به این علت گران بودن روی پیشانی سینما نوشته، مگر بخواهی داستان را در دو اتاق اجرا کنید مسلما این چنین فیلم‌هایی با این حالت اکران پولی در نمی‌آورد. وقتی فکر می‌کردم هنگامی کارمان به طور سریال پخش شود، تماشاگر گسترده‌تر است و خوشحال بودیم برای دسترسی به مشتری بازار مضاعفی دارد سپس دیدیم آن خودش تله تازه آقایان است، یقیناً کاش که برنامه‌ای برای تله داشتند.

چطور؟

هنگامی به یک نفر می‌گویند فعلا ایشان کار نکند، در جواب به ما می‌گویند آقا جواب پروژه شما نیامده، آن زمان ما هر روز به دفترمان می‌رویم و می‌بینیم که یک عده می باشند با آنها قرار است کار کنیم، قرارداد بستیم و … اما به شما جواب نمی‌دهند سپس فهمید می‌شویم اسم‌تان در لیست ممنوع‌الکار است.

من می‌دانم در روزنامه‌نگاری هم کاری می‌کنید که حقایق را به دست مردم برسانید شما هم گرفتاری‌های خاص خودتان را دارید، می‌دانم ساعت ۱۲ شب جلوی نوشته‌ها را می‌گیرند و شما هم ناچار می‌شوید برخی تکه‌ها را در بیاورید یا اصلا به شما می‌گویند این نوشته نباید چاپ شود. آنقدر عمر کردیم که این ماجراها را بدانیم. شما برای نیویورک‌تایمز و واشنگتن‌پست که نمی‌نویسید. شما برای افرادی می‌نویسید که مساله مهم آنها ادامه حکومت است.شما ببینید حتی آقای مهاجرانی که وزیر ارشاد زیاد باقدرتی می بود او را ناچار کردند که استعفا دهد و از مملکت هم برود، این آدم واقعا باهوش و موفق است. در زمان حکومت آقای خاتمی قوت داشت، نمی‌توانستند او را برکنار کنند، چون آقای خاتمی رییس‌جمهور اجازه نمی‌داد. ببینید در نهایت آدمی همانند آقای مهاجرانی ناچار می‌شود از مملکت برود.

فکر می‌کنید چرا برای آقای مهرجویی این اتفاق وحشتناک افتاد؟

در جایی که سانسور قوت دارد و در جایی که از هر موضوعی ۵ تعریف گوناگون می‌توانید ارایه دهید تقریبا نمی‌شود او گفت چرا، مهرجویی که کار سیاسی نمی‌کرد، فیلم می‌ساخت.

حتی سخن سیاسی نمی‌زد.

فردی راجع به رفتن آقای کیومرث پوراحمد هم حرفی نزد. من نامه‌ای نوشتم قرار می بود در دو روزنامه چاپ شود روز سپس روزنامه‌ها چاپ نکردند، به من انها گفتند ساعت ۱۲ شب دستور دادند این نامه را چاپ نکنند. من هم در اینستا گذاشتم هر که نامه را خواند او گفت شگفتی نمی‌کنیم چرا نگذاشتند نامه چاپ شود. من می‌خواستم از طریق فضای روزنامه مملکت، حرفم انتشار شود ولی نشد، می‌گویند دموکراسی در اطلاعات داریم اسمش را داریم، خوب هم در این مورد مدام سخن می‌زنند ولی به نظر می‌رسد که دموکراسی نداریم. یقیناً این فقط در رابطه من نوعی نیست. من هیچ مهمانی رسمی نمی‌روم، افطار مرا دعوت می‌کنند اگر نرویم می‌گویند ما را تحویل نمی‌گیرد اگر برویم یک عده فحش خواهند داد که چرا رفتید، به آنها می‌گویم که من روزه نمی‌گیرم، چرا مرا دعوت می‌کنید؟ راحت‌تر این است که اصلا این‌جور مهمانی‌ها نرویم. چند زمان پیش برای فیلم «چشم‌هایش»، مدیر تهیه به من او گفت دو تا از خانه‌های فیلم برای میراث فرهنگی است و به ما قول دادند این خانه‌ها را برای فیلم به ما بدهند.

ما هم خوشحال شدیم که ناچار نیستیم دکور بسازیم. سپس دیدم، آقای ضرغامی صبح پنجشنبه مستقیم با من سخن زدند و انها گفتند چرا با هم سخن نزنیم و همدیگر را نبینیم؟

من ساعت یک بعدازظهر پنجشنبه رفتم دفترشان. ده دقیقه نشسته بودم که آقایی داخل شد، چون پشتم به او می بود ندیدمش، او گفت اجازه می‌دهید عکس بگیریم، آقای ضرغامی بدون این که از من بپرسد اجازه داد عکس بگیرد. آن آقا چند عکس گرفت و منظورش این می بود که من و آقای ضرغامی در یک کادر باشیم، سپس از ۲ ساعت این نوشته در فضای مجازی انتشار شد و اتفاقات سپس… به این فکر کردم فردی که به من فحش می‌دهد خب دلش می‌سوزد که چرا دفتر این آقا رفتم! اما من به این فکر کرده بودم برای ساخت فیلم، این خانه جای مهمی است که ما باید اجازه بگیریم. اما چرا آنها این برنامه را ریختند؟ مخلص کلام این می بود که می‌خواست بگوید ایشان از خودمان است، چراکه فهمید شد برادرخانم من را در زمان شاه تیرباران کردند و الان بیمارستان به نامش است. برادرخانمم زیاد برای من گرامی است، من هم جستوجو رانت نیستم که بگویم به من شغل بدهید. برادرخانمم برای من زیاد گرامی می بود و با دقت به اعتقاداتی که داشت علتشد در زمان پهلوی اعدام شود، ضمنا پزشک هم می بود و خانواده خودش را داشت. ما اصلا به جستوجو سوءاستفاده از این ماجرا که شهید دادیم، نبودیم، همین‌طوری هنگامی در شهر راه می‌روم دلم می‌سوزد که به هر طرف این شهر نگاه می‌کنم عکس و اطلاعات شهدا از جنگ است، کاری ندارم که این فضا و این که به هر طرف این شهر نگاه می‌کنید این نکات است و چه احساسی به شما دست می‌دهد، چون اگر دیوار ساختمان شما را هم بخواهند نمی‌توانید به آنها بگویید نه. فقط می‌توانی راجع به آنچه می‌خواهند روی دیوار بنویسند داد و ستد کنید. ولی نمی‌توانید اجازه ندهید. اما سخن من این است کدام آدمی را می‌شناسید که برای بچه ۱۲ ساله دلش نسوزد که شهید شده …همه ما مال این مملکت هستیم. زندگی‌مان اینجاست. ۸۳ سال در این مملکت زندگی کردم، چون مملکتم بوده، ا‌گر در خارج درس خواندم مجدد به ایران برگشتم. شغل دولتی هم در هیچ وقتی قبول نکردم، اما اینجا ایران را به گفتن مملکتم دوست دارم.

چندین دفعه در مصاحبه‌های‌تان به این مسئله اشاره کردید که من هیچ‌ زمان ایران را ترک نمی‌کنم و علاقه خاصی به ایران دارم.

برای ما که در اینجا به دنیا آمدیم و زندگی ما در اینجا هست زیاد روشن است که چرا می‌خواهیم اینجا باشیم. ولی آقایان تصمیم می‌گیرند که مرده ما را کجا دفن کنند.

چطور؟

خانم بهبهانی وصیت کرده می بود که نمی‌خواهم در تکه هنرمندان بهشت زهرا دفن شوم. زمین هم خریده بودند در امامزاده طاهر دفن شود. برای این بانو شلوغی عجیبی کنار تالار وحدت شد.آقایان هنگامی دیدند که زیاد شلوغ شد پسر خانم بهبهانی را صدا کردند و به او انها گفتند اجازه ندارید او را به امامزاده طاهر ببرید، بهشت زهرا هر جایی می‌خواهید دفن کنید. در نهایت در بهشت زهرا در قطعه مخصوص خودشان او را دفن کردند. چند زمان پیش با پسرش سخن بگویید می‌کردم به او گفتم آدرس مزار خانم بهبهانی را به من بده تا من ادای احترام به ایشان کنم. او به من او گفت امسال دهمین سال فوت خانم بهبهانی است و ما قرار است بزرگداشت برای مادرم بگیریم. پنج روز مانده به مراسم، پسرش علی به من زنگ زد که به ما انها گفتند ملزوم نیست برای خانم بهبهانی بزرگداشت بگیرید. سخن من این است زن ۸۳ ساله که ۱۰ سال پیش فوت کرده، کتاب‌ها و شعرهایش که هست، شما از چه واهمه دارید؟ که بگویید ملزوم نیست برای مادرتان بزرگداشت بگیرید. آدم دلش می‌سوزد که این بانو واقعا مملکتش را دوست داشت و هیچ واهمه‌ای از فردی نداشت. یک‌بار به خانم بهبهانی گفتم شما پاسپورت‌تان را گرفتید؟ او گفت نه، خودشان گرفتند خودشان بعد بدهند، من جایی نمی‌خواهم بروم. درست همین سخن خانم بهبهانی اتفاق افتاد. مجارستان بزرگ‌ترین جایزه شعرشان را می‌خواستند به خانم بهبهانی بدهند و از او دعوت کردند که به آنجا برود. آقایان سریع به دخترش زنگ زدند که بیایید پاسپورت مادرتان را بگیرید. خانم بهبهانی که مرا دید، او گفت دیدی گفتم خودشان پاسپورت را به من خواهند داد، من که نمی‌دانستم ۷ سال سپس جایزه مجارستان را می‌خواهند به من بدهند. خلاصه این که به مجارستان رفت و مریض هم شد و برگشت، اما می‌خواهم بگویم ۱۰ سال از مرگ هم بگذرد زن ۸۳ ساله شاعر را می‌گویند بزرگداشت برایش نگیرید. شما سوال کنید چرا؟

به همان سخن اول می‌رسیم که هنر روشنفکری در این سرزمین سرنوشت تلخی دارد. سوال من این است چرا فکر می‌کنند اگر از حادثه‌ای سخن بگویید نکنند مردم آنها را فراموش می‌کنند هم فیلم‌های کیومرث هست و هم فیلم‌های داریوش یا عباس کیارستمی که دردناک فوت کردند و در همه این سال‌ها فراموش نشدند و درمورد او زیاد تر سخن بگویید می‌شود.

بله، راجع به کیارستمی سخن بگویید شد، یادم می‌آید شب قبل از این که او را به فرانسه ببرند ما در بیمارستان بودیم، شگفت که آنها می‌دانستند خونش لخته دارد و نباید پرواز می‌کرد ولی او را فرستادند و آقایانی که علتمرگش شدند، انها گفتند فرانسوی‌ها کشتند ما کاری نداشتیم.

خدا رحمتش کند، عباس را آنقدر گسترده می‌شناختند به پسرش گفتم الان زیاد تر راجع به عباس می‌شنویم تا موقعی که زنده می بود، چون عباس آدم معمولی نبوده است.

آقای فرمان‌آرا در روز ملی سینما قرار داریم، ‌در ابتدای سخن بگویید‌تان اشاره کردید که عاشق سینما و کار کردن هستید. در این سن و سال پشتکار شما برای کار از عشق ناشی می‌شود و نه چیز فرد دیگر. دوست داریم برای ما مقداری درمورد سینما سخن بگویید کنید.

من ۱۲ سالم می بود که اولین نمایشنامه‌ام را کودکانه نوشتم، سینما هم تفریح و هم عشق زندگی‌ام است. آن جماعتی که هزار نفر می باشند فیلم شما را می‌بینند هزار سلیقه متفاوت می باشند و شما هم باید جوابگوی آنها باشید .خب سوال من این است این فیلم‌ها چه آسیبی می‌زند که جلوی آن را می‌گیرند؟ من از خودم مثال نمی‌زنم از بزرگداشت خانم بهبهانی گفتم، ایشان در راهپیمایی‌ها شرکت می‌کرد، چشم‌هایش را نادرست عمل کرده بودند باید درشت برایش می‌نوشتید ولی او حتی یک‌بار هم گله های و شکایتی از وزیر نکرد. او او گفت من در این مملکت هستم قبول دارم و از اینجا نمی‌خواهم بروم. خب ما در اینجا زندگی می‌کنیم اشک و آه هم ندارد، اما می‌دانیم که برخی زمان‌ها چیزهایی را می‌گوییم. برای کارمان یا عیب بودجه‌ای می‌گیرند یا خط داستان را باید عوض کنیم هر کدام از نکات را که می‌بینید ضرب دری از جایی دارد که در نهایت این که علاقه ندارند شما کار کنید.

اکنون آمدن آقای پزشکیان را چطور می‌بینید؟

به فال نیک می‌گیرم. آقایان خودشان فهمید شدند که ناخشنود کردن مردم سودی برای‌شان ندارد و اشکال دارد. آقای پزشکیان آمده فضا را عوض کند. بگذریم از این که آقای شریعتمداری و کیهان درمورد ایشان و کابینه‌شان چه نوشتند. ولی به نظرم آقای پزشکیان زیاد شجاع است که در این فضا سپس از اتفاقی که برای آقای رییسی افتاده اکنون سپر مهم می‌شود. امیدوارم آقای پزشکیان به فضای مملکت نگاه کند. یک موقعی فضای مملکت قورمه‌سبزی است و ما بوی شنبلیله را از دور حس می‌کنیم، اما الان که فضای سرزمین قورمه‌سبزی نیست ما دمپختک معمولی می‌خواهیم، امیدوارم آقای پزشکیان حداقل دمپختک برای مردم درست کنند. مردم واقعا مشکلات بسیاری دارند.

گرانی زیاد است.

گرانی تا سطحی است که آقا به بودجه‌اش نگاه می‌کند و عروسی نمی‌کند و مادر به شوهرش نگاه می‌کند که ببیند همسرش چه مقدار پول می‌دهد تا شکلاتی در کیف بچه‌اش بگذارد. هر فردی در وضعیتی که هست با این حالت اقتصادی قرار است چه کار کند؟ یکی از مسوولان می‌گوید فلان میلیون خانه می‌خواهیم بسازیم، یکی دیگر می‌گوید فلان کار را می‌خواهیم انجام دهیم. من می‌گویم آقایان سخن نزنید فقط کار کنید تا مردم خوشحال شوند اتفاقی در سرزمین می‌افتد. موقعی که انقلاب شد کارگر هزار و صد تومان می‌گرفت الان همان کارگر۱۰ میلیون، ‌آن زمان سپس از انقلاب با آن حقوق برایش پولی می‌ماند الان ولی با این حقوق بدهکار است . اصلا حساب کتاب‌ها با هم نمی‌خواند. بلیت هواپیما را ببینید.

به نظر شما وزیر ارشاد آقای صالحی از بعد مشکلات سینما بر می‌آیند؟

هر آنچه درمورد آقای صالحی شنیدم از او مثبت است. ولی ایشان نمی‌خواست وزارت را قبول کند و آقای پزشکیان هم در مجلس این مسئله را نقل کردند که رهبر از او خواستند قبول کند. شما ببینید هنگامی رهبر هم این نوشته را می‌داند .

ما آدم‌های بهتری داشتیم، اما خدا را شکر این گروهی که آمدند همه قابل دفاع می باشند. آقای پزشکیان هم در مجلس او گفت که رهبری تایید کردند.

شما پیشنهادی برای آقای وزیر دارید، به نظرتان در این دولت شرایط کار برای شما فراهم می‌شود؟

همه دارند تلاش می‌کنند، من زیاد تر به جستوجو این هستم که منصفانه و قوی بایستیم و مشکلات سینما را حل کنیم.

آدمی پخش فیلم در اختیار دارد، مدیر پلتفرم درست و حسابی هم هست، اگر با او کنار نیاییم به مشکل می‌خوریم. سر فیلم «دلم می‌خواد» اکران را به عید دادند. یک روز به سینمای چارسو رفتم، از چهار سینما که ۲۴ سانس می‌شود فقط یک سانس به «دلم می‌خواد» دادند آن هم سانس ۱۱ صبح. هنگامی به پخش‌کننده زنگ زدم به من او گفت دست ما نیست در حالی که می‌دانستم دست خودشان می بود. اسما فیلم «دلم می‌خواد» را در عید اکران کردند ولی مردم چه می‌دانستند عید اکران است، بگذریم دیگر دیر است برای گله های کردن.

آینده سینما را چطور می‌بینید؟

سینمای ایران نسبت به ملت ما توانایی های بسیاری دارد.

و جوان‌های عاشق سینما.

دقیقا، ایران به نسبت جمعیتش، بی‌نهایت توانایی سینما دارد، از جهت توانمندیهای بی‌شماری که در این مملکت داریم ملت خوشبختی هستیم استعدادهایی که از بین نمی‌روال. هنگامی سعید روستایی فیلم اولش «ابد و یک روز» را ساخت، فیلم را دیدم به او زنگ زدم گفتم فیلمت زیاد خوب است می‌خواهم تو را ببینم. او آمد و با هم سخن بگویید کردیم. این جوان سه فیلم ساخته ولی من فیلم آخری او را دوست نداشتم.

برادران لیلا را دوست نداشتید؟

دوست نداشتم، چون می‌خواست نکاتی را به مردم حقنه کند.

زیاد‌ها دوست داشتند.

فیلم را دیدم، این که به حکومت فحش بدهیم و برای خوشحالی مردم زد و خورد در فیلم بگذاریم تا فلان جا برای شما جشن بگیرند و به ما جایزه بدهد را دوست ندارم، چون حس می‌کنم از اصل سینما دور شدیم. فیلم را می‌سازید در آلمان و فستیوال‌های دیگر می‌روید و صبر می‌کنید سپس از هشت سال فیلم فرد دیگر می‌سازید. من این آقایان را زیاد تحسین می‌کنم، اما ببینید در مملکت چه می‌گذرد؟ کارگری که دو شب سیب‌زمینی می‌خورد الان چهار شب سیب‌زمینی می‌خورد همه این نکات را می‌بینیم و دل‌مان به درد می‌آید باید حرف های شود، ولی در‌ آخر ببینید این وزنه را برمی‌دارید به سود چه فردی برمی‌دارید؟ چون دیدیم چه افرادی قرار است در سینمای ایران از کار کردن محروم باشند ولی سالی یک فیلم می‌سازند و به همسرشان خواهند داد، فیلم را به اروپا می‌برد آنها چون سیاسی کار می‌کنند به او جایزه فلان خواهند داد و صندلی خالی برای او می‌گذارند، ولی ما در ایران آنقدر آدم‌های خوب داریم به شرطی که اجازه دهند این فیلم‌ها نشان داده شود. فیلم مرا در فستیوال کوچک هندی نشان می‌دادند، رفتم جشنواره، دیدم رییس هیات ژوری آقای مجید مجیدی است، به رییس جشنواره گفتم فیلم مرا بیرون بیاورید، چون مجیدی داور فیلم‌های ایرانی است. انها گفتند نمی‌شود. گفتم اگر این کار را نکنید من در ایران اظهار می‌کنم. فیلم مرا در قضاوت نشان ندادند، آنقدر علاقه‌مند بودند همان روز که جایزه می‌دادند رییس جشنواره به من او گفت چون شما بازی کردید، می‌خواهند به شما جایزه بهترین بازیگر را بدهیم. به آنها گفتم جستوجو رشوه نیستم و قبول نکردم. همان گونه که فکر می‌کردیم جایزه را به یکی از بچه‌های مذهبی دادند.

اما به نظر من آنچه علتصدمه سینمای ایران می‌شود، ظهور و ابراز نمایش آنلاین فیلم‌ها است، مخاطب چشم به راه می‌ماند و نسخه ویدیویی این فیلم‌ها را تهیه می‌کند و با خانواده می‌بیند در حالی که اگر اکران آنلاین نبوده است در سینما فیلم‌ها را تماشا می‌کرد.

از نظر دیگر فیلم‌های کمدی سینما را فرا گرفته!

به نظر من کمدی واقعی شرایطی است که ما الان در آن کار می‌کنیم. عده‌ای به فیلم کمدی می‌خندند و عده‌ای هم به ریش ما می‌خندند که در این فضا و شرایط کار هنری می‌کنیم.

آن لحظه‌ای که خبر اتفاق آقای مهرجویی را شنیدید برای‌مان بگویید.

باور نمی‌کردم. هنگامی در تلویزیون خبر را دیدم کانال را عوض کردم که افترا می‌گویند ولی دیدم کانال‌های دیگر همه نوشتند. زیاد شوکه شدم. رفیقم و همکارم می بود ۸۵ سال سن داشت، در این سن دردناک است که هم گلویش را ببرند و هم ۳۷ ضربه چاقو بزنند. درست نبوده است. از طرف موزه نیویورک دعوت شدم برای مراسم او، درمورد فیلم‌هایی که به من مربوط می‌شد. هم صفا و هم مریم را آنجا دیدم، بچگی آنها را دیده بودم و زیاد غمگین شدم.





منبع :


مطمعن




دسته بندی مطالب
اخبار کسب وکارها

خبرهای ورزشی

خبرهای اقتصادی

اخبار فرهنگی

اخبار تکنولوژی

اخبار پزشکی