قصه مجید؛ همانند علی اکبر(ع) رفت و همانند علی اصغر(ع) برگشت_مهتاب من

مدافعان حرم , شهدای مدافع حرم , مدافع حرم , کتاب , تقریظ ,


به گزارش مهتاب من

به گزارش خبرنگار فرهنگی مهتاب من از تنسیم، ششم اردیبهشت ۹۸، خیابان‌های تهران صحنه‌های عجیبی به خود دید. تشییع شهید دفاع کننده حرمی که بعد از سه سال به خانه بازگشته می بود و مادری که در کنار سفره عقد نمادین تک‌پسرش، روضه علی‌اصغر(ع) می‌خواند. می‌او گفت، پسرم همانند علی‌اکبر(ع) رفت و همچون علی‌اصغر(ع) برگشت؛ باید لالایی علی‌اصغر(ع) برای او بخوانم.

این تصاویر برای آنهایی که روزهای جنگ را توانایی کرده‌اند، تصاویر غریبی نیست. اما اکنون سپس از گذشت بیشتر از چهار دهه، همان حال و هوا با وجود بچه‌های نسل جدیدتر، دهه شصتی‌ها و هفتادی‌ها رقم خورده می بود. قصه مجید قربانخانی، قصه جوانانی است که احتمالا با متر و معیار زیاد از ما، درست در نیایند، اما سرنوشت آنها تلنگری است به ما، تا نشان دهد دایره رحمت الهی گسترده‌تر از تنگ‌نظری ماست. مجید، با رسم و سبک زندگی‌اش و این دم آخری، با شیوه رفتنش، دل زیاد‌ها را به هم نزدیک کرده می بود. خاصیت شهادت این است، اما برای مجید، قصه مقداری فرق می‌کرد. 

لوتی یافت‌آباد

مجید قربانخانی متولد ۱۳۶۹، قهوه‌خانه‌داری در منطقه یافت‌آباد تهران می بود. او همانند زیاد از جوانان امروزی، سبکی متفاوت برای زندگی را انتخاب کرده می بود، با این حال او «لوتی‌منش» می بود؛ پسری که علی‌رغم ظاهر متفاوتش، دستگیر و همدرد مردم می بود. از این روحیه مجید روایت‌های بسیاری نقل شده است. کتاب خاطرات او که با نام «مجید بربری» انتشار شده و قرار است تقریظ رهبر معظم انقلاب روز چهارشنبه، ۳۰ آبان‌ماه، بر این تاثییر رونمایی شود، نکات قابل تأملی در این‌باره دارد. گفتن کتاب نیز از همین روحیه مجید انتخاب شده است. پدر شهید در این‌باره می‌گوید: چرا به مجید می‌انها گفتند مجید بربری؟ آقامجید درآمد خوبی داشت. ما خودمان آن موقع در بازار آهن مغازه داشتیم. ایشان هم می‌آمد با نیسان بارمان را می‌برد. یک قهوه‌خانه هم داشت که بعدازظهرها آنجا می‌رفت. آقامجید هر روز عصر دو سه ساعت قهوه‌خانه را به کارگرش می‌سپرد و می‌آمد در محل‌مان جلوی در نانوایی بربری دایی‌ام می‌ایستاد.

مردم می‌آمدند و می‌انها گفتند آقامجید دو تا بربری بده، سه تا بربری بده؛ لذا این لقب روی او مانده می بود. اکنون آقامجید به چه نیّتی می‌رفت آنجا؟ این نیّت مهم است. ما در مناطق پایین‌شهر می‌نشینیم. منطقه‌ی ۱۸، هم آدم‌های زیاد ضعیف دارد و هم پولدار. آقامجید به این آدم‌های ضعیف نان می‌داد و پولش را خودش حساب می‌کرد. حضرت علی علیه‌السلام هم یکی از کارهایشان همین بوده است. آقامجید این کار را می‌کرد که مردم سیر بخوابند.

اما اغاز مسیر پرماجرای مجید، سفری است که او به کربلا دعوت شد. کبری خدابخش دهقی، نویسنده کتاب «مجید بربری»، درمورد تأثیر این سفر به تسنیم می‌گوید: آنچه رنگ فرد دیگر به زندگی‌اش بخشید و از او مجید فرد دیگر ساخت، سفرش به کربلا می بود؛ هیچ کس نمی‌داند در حرم حضرت امام حسین(ع) برای مجید چه اتفاقی رقم خورد که او را تا این اندازه منقلب کرد. برای نگارش کتاب، سراغ دوستانش رفتم، آنها می‌انها گفتند؛ “مجید در مسیر کربلا، هم چنان پای شوخی و خنده و موسیقی می بود.”، اما هنگامی به بین‌الحرمین رسید و بعد از این که از حرم امام حسین(ع) خارج شد، فرد فرد دیگر شد، دیگر آن مجید پر شر و شور نبوده است، آرام شده می بود، دیگر با ما همراهی نمی‌کرد و کم‌کم کارهای قبل را کنار گذاشت و توبه کرد.

منم باید برم…

خودش حرف های می بود از امام(ع) خواسته‌ام، آدمم کند. آشنایی با شهید مرتضی کریمی، نقطه عطف دیگر زندگی مجید می بود. افضل قربانخانی، پدر شهید قربانخانی، درمورد این رفاقت و تأثیر آن بر زندگی شهید می‌گوید: مجید در قهوه‌خانه‌اش رفیقی به نام مرتضی کریمی اشکار کرده می بود. خدا روحش را شاد کند. او هم شهید شد. زیاد با مجید رفیق می بود. بیشترین رفاقت مجید در عمرش با مرتضی می بود. آقامرتضی مداح می بود و هیئت داشت. یک روز مجید را به هیئتش دعوت می‌کند. مجید شب می‌رود هیئت آقامرتضی.

آن شب در رابطه‌ با مدافعان حرم می‌خوانند. این‌جوری که دوستانش می‌‌گویند، مجید زیاد گریه می‌کند تا جایی که حالش بد می‌شود. هنگامی مجید را به هوش می‌آورند، می‌گوید: «مگر ما مرده‌ایم که به حرم حضرت زینب یا بی‌بی جانمان حضرت رقیه جسارت شود؟ یک آجر نباید از آنجا کم بشود؛ مگر ما بچه‌شیعه‌ها مرده‌ایم که ماجرای ۱۴۰۰ سال پیش مجدد تکرار بشود؟» همان‌جا می‌گوید که می‌خواهد برود سوریه و اسمش را می‌نویسد. از آن به سپس مجید با مرتضی می‌آید در تیپ حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها برای فعالیت در بسیج تا بتواند کارت بگیرد. سپس هم می‌رود برای آموزش. اینطور شد که مجید به سوریه رفت.

جدیدترین اخبار و مهم ترین رویدادهای ۲۴ ساعته در بخش های حوادث ، اجتماعی ، سیاسی ، اقتصاد و تکنولوژی ، ورزشی ، فرهنگ وهنر ایران و سایر مناطق جهان را در مهتاب من بخوانید.

چون امّ وهب بسیارند؛ در هر سوی این مردستان

اما راضی کردن مادری که دل‌بسته تک‌پسرش است، به همین راحتی‌ها نبوده است. خانم ترکاشوند، مادر شهید قربانخانی، در این‌باره می‌گوید: ما نمی‌دانستیم مجید تصمیم دارد به سوریه برود. مجید زیاد غیرتی می بود و بچه‌های هیئت‌ها و سفره‌خانه به گوشش رسانده بودند که داعش به حرم حضرت زینب سلام الله علیها دعوا کرده و می‌خواهد آن‌جا را تخریب کند. مجید اولین نفری می بود که اگر اتفاقی در محله یا کوچه رخ می‌داد در صحنه وجود داشت و جلو‌تر از همه می‌رفت. این نوشته را هم هنگامی شنید به دوستانش او گفت برویم، اما بچه‌ها بهش انها گفتند مجید عمراً تو را ببرند، هم روی دست‌هایت خالکوبی داری، اهل قلیان هستی، تک پسر هستی و خانواده‌ات نمی‌گذارند، اما مجید او گفت من راضی می‌کنم.‌

او ادامه می‌دهد: می‌خواست عرصه را برای من و پدرش باز کند. یک روز او گفت که می‌گذارید من به آلمان بروم؟ گفتم نه! من بدون تو می‌میرم. او گفت اگر بروم پول می‌آورم و …؛ به همه فامیل رو انداخته می بود که من را راضی کنند اجازه بدهم مجید به آلمان برود. مجید بلد می بود نقشه‌های ناگهانی بریزد، همانند رفتنش که بدون خداحافظی رفت. یک روز آمد و به پدرش او گفت آقا افسر یک روز است که قلیان نمی‌کشم، پدرش شگفتی کرد و مجید او گفت به خدا نمی‌کشم. شد دو روز که قلیان نمی‌کشید و به بابایش او گفت که قلیان نکشیده ام. به منم او گفت لباس‌هایم‌ را بدهید صبح‌ها ورزش می‌روم نفس کم نیاورم اکنون که قلیان را ترک کردم.

مدافعان حرم , شهدای مدافع حرم , مدافع حرم , کتاب , تقریظ ,

روضه مادر؛ قصه دیوار و در…

به حرف های مادر شهید؛ همه این‌ها بهانه‌های مجید می بود و داشت دوران آموزشی می‌گذراند. آن‌جا بهش حرف های بودند باید سریع باشید و خوب بتوانید بدوید، چون تو قلیان می‌کشی، نفس کم‌ می‌آری. سپس از ۸ روز به پدرش او گفت آقا افسر دیدید هشت روز قلیان نکشیدم. بابایش هم خوشحال شد. به همسرم گفتم به خدا مجید کار‌هایی انجام می‌دهد که ما فهمید آن نشویم، پدرش هم او گفت نه، مجید می‌خواهد من راضی باشم. کم‌کم دیدیم مجید شب‌ها قهوه‌خانه نمی‌رود، اما خانه هم نیست، فکر می‌کردیم با دوست‌هایش سولقان و کن می‌رود، اما مجید همه آن شب‌ها آموزشی برای اعزام می‌رفت.

دو یا سه نفر به ما انها گفتند مجید می‌خواهد سوریه برود، زیاد بهم ریختیم. چون آشنا داشتیم این پادگان و آن پادگان زنگ زدیم که راست است مجید می‌خواهد سوریه برود؟! انها گفتند بله. به تک تک گردان‌ها زنگ زدیم که اگر مجید قرار شد برود همه مسیر‌ها به رویش بسته باشد و ما اجازه ندادیم که سوریه برود. ولی به ما انها گفتند که اکنون ایرادی ندارد اکنون که قلیان را کنار گذاشته اجازه دهید در این دوره ها باشد؛ ولی کم کم جدی شد و به همه اطرافیان او گفت هوای مادرم را داشته باشید من امشب عازم هستم. آن شب پای چپم گرفت و اصلا حرکت نکرد و زیاد جدی درد گرفت و بیمارستان رفتیم. آن‌جا با هر آمپولی که به پای من زدند رگ‌هایش باز نمی‌شد.

مدافعان حرم , شهدای مدافع حرم , مدافع حرم , کتاب , تقریظ ,

خانم ترکاشوند می‌گوید: به مجید گفتم، داداش بگو که نمی‌روم، اما نگفت که نگفت. هر شب یکی از دوستانش به خانه می‌آمد تا من را راضی کند و برای رفتن مجید رضایت بدهم. یک روز سرخاک‌ یکی از آشناهایمان رفته بودیم. همه بهش حرف های بودند پدرت در بازار آهن تنهاست و تو تک پسر خانه هستی، چه طوری دلت می‌آید بروی؟! حرف های می بود: خواب حضرت زهرا سلام الله علیها را دیدم و بهم انها گفتند، یک هفته سپس از این که بیای سوریه، میای پیش خودم.‌ می‌دیدم مجیدی که تا این اندازه شیطون و سرحال می بود و می‌خندید، این هفته‌های آخر زیاد اشک می‌ریخت.

اغاز و آخر سفر مجید به سوریه با قصه مادر سادات، حضرت فاطمه(س)، گره خورده است. رؤیایی که شهید پیش از رفتن دید، بعد از هشت روز به حقیقت پیوست. پیکر شهید قربانخانی بعد از سه سال و دو ماه به وطن برگشت، پیکری که چون حضرت صدیقه(س) از پهلو تیر خورده می بود، با استخوان‌هایی سوخته. 

اما قبول خبر شهادت پسر برای مادر آسان نیست؛ آن هم مادر مجید که پسرش را «داداش مجید» خطاب می‌کرد. خبر شهادت پسر را ۱۰ روز بعد از شهادت به مادر دادند، اما مادر است دیگر: زیاد سخت می بود. باز هم هنگامی پِی بردم چهار ماه قبول نکردم، جلوی درب خانه می‌نشستم و فردی را داخل راه نمی‌دادم. می‌گفتم مجید هستش، اگر شهید شده بعد پیکرش کو؟! سپس از شهادتش یاد خواب حضرت زهرا سلام الله علیها افتادم و هدیه‌هایی که مجید زیاد زیاد برایم می‌خرید. مجید در خواب چند نفری رفته می بود و حرف های می بود اگر مادرم بخواهد من برمی‌گردم. این‌ دفعه هم که مجید برگشت خودم در بین الحرمین از امام حسین (ع) خواستم که مجید برگرده و دو روز زیاد تر طول نکشید و مجید برگشت. دیگه زیاد دلم براش تنگ شده می بود.

تقدیم شما است، قبولش فرما…

مادر شهید بعد از سه سال چشم‌انتظاری، از اباعبدالله(ع) می‌خواهد که پیکر فرزندش به سرزمین بازگردد: روی به حرم گفتم یا امام حسین (ع) من این همه کربلا می‌آیم، مشهد می‌روم دلم برای مجید زیاد تنگ شده، حداقل به خوابم بیاد یا هنگامی در بین الحرمین سرم را روی زمین می‌گذاشتم دلم می‌خواست از مقابلم رد شود و من فقط پاهایش را ببینم. آن روز با بقیه روز‌هایی که کربلا بودیم زیاد فرق داشت. بچه‌ها انها گفتند که می‌خواهیم سفره حضرت رقیه (س) بندازیم و عکس مجید را بدهید روی سفره بذاریم. گفتم ماه شعبان و جشن است بذارید منم روسری‌ام را عوض کنم. غسل زیارت کردم و روسری سفید پوشیدم و رفتم پای سفره‌ای که عکس مجید می بود. زیاد نگاه به گنبد کردم و سخن زدم. دست آخر به مسئول کاروان گفتم می‌شود به آقای مداح بگید که مامان مجید یک‌خواسته دارد؟ من سه سال سپس از شهادت مجید را برای خودم می‌دانستم و نمی‌توانستم بگویم که مجید را بخشیدم و هدیه‌اش کردم.

هرکسی از ظن خود شد یار او…

قصه مجید زندگی زیاد را رنگ فرد دیگر بخشید. پدر شهید درمورد تأثیر شخصیت این شهید بر افراد گوناگون می‌گوید: مجید دو گروه را جذب خودش کرده است. یک گروه بچه‌های لوتی و یک گروه هم بچه‌های انقلابی. بچه‌های انقلابی می‌گویند مجید که یک بچه‌لوتی بوده، شهید شده، چرا ما جا بمانیم؛ بچه‌لوتی‌ها هم افتخار می‌کنند به مجید که از آنها بوده و می‌گویند ما چرا نرویم. مجید زیاد طرفدار دارد.

نویسنده کتاب «مجید بربری» از توانایی خود درمورد روبه رو با افرادی می‌گوید که شخصیت شهید قربانخانی در آنها تحول به وجود اورده است؛ از دخترانی که چادر را انتخاب کردند، تا پسرهایی که مسیر زندگی خود را تحول دادند: مجید فقط با قشر خاصی رفت‌وآمد نداشت، دایره ربط او گسترده می بود، برای مثالً نیروهای بسیج سپس از گشت‌زنی برای خوردن صبحانه حتماً به قهوه‌خانه او می‌رفتند، مجید هم کم نمی‌گذاشت، همه درآمدش را برای دوستانش خرج می‌کرد؛ تا جایی که برای خرید زغال قهوه‌خانه‌اش به مشکل برمی‌خورد؛ آن هم مجید با آن قهوه‌خانه که همه می‌انها گفتند؛ “دست‌کم روزی ۱۰۰ میلیون باید درآمد داشته باشد.”

مدافعان حرم , شهدای مدافع حرم , مدافع حرم , کتاب , تقریظ ,

زندگی متفاوت شهید قربانخانی، او را از تعداد بسیاری از قهرمانان ملی نزدیک کرده است. سبک زندگی متفاوت او، تعداد بسیاری را به یاد حرّ و شاهرخ ضرغام می‌اندازد. قربانخانی از آن جوان‌هایی می بود که شهادتش زیاد‌ها را به عاقبت به خیر شدن امیدوار کرد، همه آن افرادی که زیاد تر تعریف‌های اغراق‌آمیز از شهدا شنیده بودند و این‌که شهدا حتماً باید نمازشب‌خوان بوده باشند و کوچکترین خطایی در زندگی‌شان نکرده باشند. جوان‌هایی که شهیدان را الگوی دست‌نیافتنی می‌دانستند، با دیدن مدافعان حرمی همانند مجید قربانخانی اکنون راحت‌تر می‌توانند اشتباهات قبل را کنار بگذارند و بدانند از هر جایی که در زندگی بخواهند، می‌توانند قدم در راه راست بگذارند.

تاریخ ایران پر است از نام قهرمانانی که هر کدام تلاش کرده‌اند برای نگه داری آب‌وخاک و آیین این ملت، جانفشانی کنند، اما انتشار کردن خاطرات شهدای دفاع کننده حرم در سال‌های قبل، دریچه فرد دیگر به‌روی معارفه این قهرمانان گشود. آنها با وجود سن کم و علی‌رغم این که نسلی متفاوت با قبل می باشند، توانستند در بزنگاه‌ تاریخ، در تکه درست تاریخ بایستند.

انتهای مطلب/

دسته بندی مطالب
اخبار کسب وکارها

خبرهای ورزشی

خبرهای اقتصادی

اخبار فرهنگی

اخبار تکنولوژی

اخبار پزشکی