به گزارش مهتاب من
به گزارش خبرنگار فرهنگی مهتاب من از تنسیم، حامد عسگری نویسنده کتاب «خال سیاه عربی» در ادامه روایت سفر حج و نگارش کتابش میگوید:
کتاب «خال سیاه عربی» الان به چاپ چهاردهم رسیده چون تقریباً تام اتفاقات تاریخ اسلام را در کتاب آوردم، یکه زمانهایی به اقتضا برای مثالً ازدواج حضرت رسول و حضرت خدیجه، غدیر، امام رضا و … برخی پیجها یه تکه از این را نریشن، پادکست یا ویدئوگرافی میکنند یا در معمولیترین حالت ممکن عکس میگیرند و استوری میکنند ومن را هم تگ میکنند.
متن را میخوانم سپس میگویم چه متن شیرین و خوبی؟ مال کی هست؟ یهو ثانیه آخرِ ویدیو مینویسه خال سیاه عربی، حامد عسکری. میگویم کی نوشتم؟ این عکس را من ساختم؟ چرا یادم نیست؟
کل «خال سیاه عربی» را در گوشی و روی پلههای اضطراری هتل ویولت نوشتم. آمدم تهران حسین شاهمرادی زنگ زد و او گفت بیا این متن را کتاب کنیم. آنموقع دفتر نداشتم و حسین به من او گفت بیا تو اتاق من کتاب را ویرایش کن.
همین الان در پیج من روی هایلایت «حاجی خودتی» استوریهایم را که ببینید، زیارت حضرت حمزه علیهالسلام را در زمان حیات حاج قاسم سلیمانی به ایشان تقدیم کردم ونوشتم جناب آقای حاج قاسم سلیمانی زیارت این سردار رشید سپاه حضرت محمد رسولالله پیشکش آستان و وجود نازنین شما.
کات؛ اومدم تهران و در حال ویرایش «خال سیاه عربی» هستم؛ دقیقاً رسیدم به همین تکه احد و زیارت شهدای احد و حضرت حمزه؛ این تکه را که خواستم ویرایش کنم انگار دکمههای کیبورد بتنی شده می بود. دست و دلم به نوشتن نمیرفت ساعت ۲.۵ صبح شده، خدایا من چه مرگمه، چی شده؟
چای خوردم و در راهروهای امیرکبیر قدمی زدم، تو تراس نفسی کشیدم و دلشوره دلشوره دلشوره دلشوره.
دیدم نه منفعت نداره، دست دلم به کار نمیرود و هی دارم غرق میشوم. خانوادهم منزل مادرهمسرم بودند، گوشی را گذاشتم در جوراب و قدمزنان راهی منزل حوالی میدان فردوسی شدم. رسیدم خانه انقدر یخ کرده بودم، وضو گرفتم و رفتم زیر پتو و سشوار را روشن کردم که هوای گرم زیر پتو جمع شود و گرمم کند.
نمازم خواندم و خوابیدم، آن موقع شورای سردبیری جام جم بودم و جمعهها باید میرفتیم سر کار. نزدیک به ساعت ۸ بیدار شدم دیدم خانمم پیامک زده حامد، حاج قاسم… سه تا اشک؛ رفتم گروه شورای سردبیری دیدم «عبدالله گلباف» نوشته بچهها حاج قاسم … دیدم مهدی عرفاتی نوشته مشکی بپوشید پاشید بیاید تحریریه ببینیم چه خاکی باید به سرمان کنیم.
یک خونهایی انقدر غیور می باشند و انقدر زور و عطر دارند که هنگامی میریزد روی آسفالت حتی اگر آسفالت بلوار ورودی فرودگاه بغداد باشد…
.
انتهای مطلب/
دسته بندی مطالب
اخبار کسب وکارها